هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

.

من از نژاد خاک

او از تبار باد

و از این صُبتا

۱ نظر ۲۸ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۰۲
نارِن° جی

.

دختران شهر به روستا فکر می کنند
دختران روستا در آرزوی شهر می میرند
مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند
مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند
کدام پل در کجای جهان شکسته است
که هیچ کس به خانه اش نمی رسد؟ 

 

گروس عبدالملکیان

۲ نظر ۲۱ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۲۸
نارِن° جی

.

این روزها که تعداد گیر کردن های ضبطم زیاد شده قشنگ قابلیت اینو دارم سر نفر بعدی که بهم میگه مانیتور این ماشینا طول میکشه تا خاموش شه رو بکوبم تو کاپوت همون ماشینی که داره بست باطری شو شل و سفت میکنه! وقتی هم بگه من که چیزی نگفتم بگم ولی من برای بار صد و یکم دارم به این و اون میگم این مساله رو هر آدم کم عقلی هم حتی همون روز اول که ماشینو میگیره و ۵ دقیقه از پشت شیشه زل میزنه به مانیتورش میفهمه ماجرارو! پس‌ منو اگه همون آدم کم عقل هم حساب کنی میبینی فرق دیر خاموش شدن مانیتور و گیر کردنش رو میفهمم!

۱ نظر ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۱۴:۱۵
نارِن° جی

.

امروز بین همه ی آه حیف شد ها و استوری ها و آخِی گفتن ها هیچی نگفتم. شب که تنها شدم با همه ی خستگیم جلد دوم کتاب پیر پرنیان اندیش رو برداشتم و رفتم سراغ فصل آخر‌. فصلِ روشن تر از آفتاب مردی:

آقای عظیمی این خیلی بده که شما در آخر خط باشین. هیچ کار دیگه ای از دست شما برنیاد و یه همچین دورنمایی داشته باشید... خیلی بده. خیلی سخته. دیگه شما سر راحت نمیتونین به زمین بزارین و بگین آینده بچه های من، نوه های من، نتیجه ی من، آینده آدمی زاد... (بغض‌ میکند) غم انگیزه آقای عظیمی! خیلی غم انگیره. واقعا غم انگیره.

یکی دو دقیقه سکوت میکند و سیگار میکشد. کاملا معلوم است که گفتن این حرف ها برایش آسان نیست‌. ادامه میدهد:

در دورن من دوتا موجود به وجود اومده؛ یکی اون موجود اصلی که همه اش خوش بین و امیدواره و یک لحظه هم در خوش بینی و امیدواری شک نمیکنه ولی موجود دیگه ای از اون زیر هی داره انگولک میکنه که آخه چقدر تخیل میکنی؟ چقدر سماجت میکنی؟ آخه همه ی اسباب داره خوش بینی و امید شما رو نفی میکنه...

دوباره سکوت... نگاهی تهی به نمیدانم کجا... لبانی که از سر حسرت و حیرت جمع شده و صدایی سرد و سنگواره ای:

 

منزل راحت کجاست در سفر عمر

پرسش دیرینه را جواب رسیده است...

 

+ همیشه تو جوابِ سوال های انشا طورِ الگوی شما در زندگی کیست، با خودم میگفتم چرا یه آدم باید یه آدم دیگه رو بعنوان الگو انتخاب کنه؟ چرا از وجه های خوب آدم های مختلف استفاده نکنه و تیکه هایی از آدمای مختلف در کنار هم نشن یه الگو؟! تا اینکه گذشت و یه روزی وقتی ربع قرنِ زندگیم رد شده بود گفتم: بنظر من یه آدم هست که همه ی وجه های خوبِ آدمیت توشه و حالا میشه یه آدم رو بعنوان الگو معرفی کرد:

 

امیر هوشنگ ابتهاج...

 

۱ نظر ۲۰ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۴۲
نارِن° جی

.

اینکه من فلان چیزُ سرچ کردم دلیل نمیشه خودم دنبالش باشم. پس لعنت به سرویس های تبلیغاتی گوگل. کاش هر پنجره ای که باز میکنم یه پیام تبلیعاتی با اون موضوع منحوس گوشه صفحه ام نباشه چون غمگین تر از چیزی که الان هستم خیلی خیلی غمگینه.

۰ نظر ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۵۷
نارِن° جی

.

اونقدر خسته ام از زمین و زمان و هوا و آدما که فقط:

 

چون بوم بر خرابه دنیا نشسته ایم

اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم

بر این سرای ماتم و در این دیار رنج

بیخود امید بسته و بیجا نشسته ایم

ما را غم خزان و نشاط بهار نیست

یکدم ز موج حادثه ایمن نبوده ایم

آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر

چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته ایم

گر دست ما ز دامن مقصد کوته است

از پا فتاده ایم نه از پا نشسته ایم

تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را

ما رخت خویش بسته مهیا نشسته ایم

 

• شعر فریدون مشیری

۲ نظر ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۱۵:۲۱
نارِن° جی

.

و باز هم تف تو چهارشنبه ای که پنج شنبه اش تعطیل نباشه!

۰ نظر ۱۲ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۵
نارِن° جی

.

شدنی ها میشن

نشدنی ها نمیشن

رفتنی ها میرن

موندنی ها میمونن

باید ها اتفاق میفتن

نباید ها اتفاق نمیفتن

+ همیشه همه چیز تو کنترل آدم نیست. شل کن. شُل!

۰ نظر ۰۹ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۸
نارِن° جی

.

هوای پشت شیشه ها یه جوریه که انگار تهِ این ترافیک میرسی به دریایی، جنگلی، جایی! اما دریغ!  تهش ختم میشه به جایی که بین آدماش حسابی احساس غریبگی دارم!

۰ نظر ۰۸ مرداد ۰۱ ، ۱۰:۱۴
نارِن° جی

.

تف تو چهارشنبه ای که پنج شنبه اش تعطیل نباشه!

۰ نظر ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۲۳
نارِن° جی

.

کسی که ده سال پیش ساک ها رو با خودش کشونده و برده یادش نیست ساک هاش چند تا بودن، اما اون تنها کسیه که با اطمینان میگه شیش تا ساک بوده و وقتی میگه "عکس هاشم توی لپتاپم هست" آدم تازه میفهمه تو دلِ اون ظاهرِ خم به ابرو نیار چی میگذره؛ آدم تازه میفهمه تنها کسی که عکس های ده سال قبل رو نگاه میکنه فقط‌ خم به ابروش نمیاد، اما خم به دلش خیلی میاد...

۰ نظر ۰۴ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۱۷
نارِن° جی