هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

.

یادم نمیاد کی بود و چرا بود، اما یادمه یه زمانی میخواستم ترس از مرگُ تو خودم بسنجم. به سقف بالاس سرم نگاه میکردمُ تصور میکردم اگه زلزله بیاد، اگه سقف از فلان گوشه ترک بخوره، اگه بریزه روم. اگه اون لحظه جون بدم و بعد اونجا بود که ترس برم میداشت. امشب دوباره ترس از مرگُ تو خودم سنجیدم. نترسیدم...

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۵۵
نارِن° جی

.

ابراهیم منصفی ‌یه آهنگ داره که توش با زبونِ خودش میگه سی سالُمه ولی هنوز...

و من حتی معنی ادامه شعرُ نمیفهمم و نمیخوامم که بفهمم‌،

چون بعدش خودم خیلی جمله ها دارم که توی ذهنم پرش میکنم...

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۳۷
نارِن° جی

.

سیاهیِ پی.ام.اسِ کوفتی بدجور یقه مو گرفته...

۰ نظر ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۳۸
نارِن° جی

.

سپهر سرلک میگه: اینقدر شرایط جامعه پیچیده اس الان و اینقد آدما عمیقا غمگینن که من بهشون حق میدم. یعنی مساله آخر برای آدم اینه که در کار هم موفق باشه و اینا کنار هم یه چرخه معیوب ایجاد میکنه و آدم تو چرخه معیوب نمیتونه کار حرفه ای کنه. من یه حسی که الان ازش ناراحتم اینه که من اینجوری بودم که میخوام، سعی مو میکنم و همه تلاشمو میکنم ولی روز به روز انرژی آدما بیشتر گرفته میشه، روز به روز انگار جامعه داره انرژی تو میکشه بیرون و تو باید فقط زور بزنی که سرحال بمونی چون روال، روال درستی نیست. من، آدمِ پر انرژیِ رو به جلو، هی دارم تبدیل میشم به آدمِ منفعل تر و منفعل تر.

۰ نظر ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۲۳
نارِن° جی

.

با لبی خندون و دلی پرامید بلند بلند با آهنگی که اونم صداش بلند بود میخوندم که "یه روز توی برق چشات خورشیدو پیدا میکنم، در شب تار و سوت و کور به آرزوی من نخند" بعد همزمان با لذت به کوه های جلو روم نگاه میکردمو تو دلم میگفتم همون مسیرِ آشنایِ کوتاه.

 

یک ساعت بعد وقتی دلم پر از ناامیدی شد، همون آهنگی که بلند بلند باهاش میخوندم خیلی آهنگ غمگینی شده بود حتی وقتی صداشُ بلند کردم غمگین تر هم شد. حتی زیر لب هم‌ باهاش نمیخوندم "خسته شدم بس که ترانه خوندمو برگ زمونه برنگشت" هر چی هم‌ از سمت غرب به سمت شرق میرفتم، آهنگ غمگین تر میشد اونقد که وقتی رسیدم به همتِ شرقِ کوفتی، گوشه ی چشمام خیس شد وبا خودم گفتم این امیدهای کوچیکِ واهیِ پوچ اگه نباشه زندگی راحتتره. حداقل بعدش این حجم از سرخوردگی رو همراهش نداره!

+ یه روز جا خوندم: یه مقدار زمان که میگذره، زندگی چیزهایی بهت تحمیل میکنه که حتی یادت میره چی میخواستی و قرار بود چی بشی ولی الان چی شدی...

 

 

۰ نظر ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۱۷
نارِن° جی

.

یهو به خودم اومدم دیدم اونقدر غرق شدم تو سیاهی صفحه ی کامپیوتر و حتی توی سفیدی دیوار پشتش که اون هم برام سیاهه که دیگه حتی قصه های مجید گوش نمیکنم تا خودم با خودم عین دیوونه ها بخندم یا بغض کنم، یا دیگه اردشیر رستمی گوش نمیکنم که قاه قاه بخندم به دعواهاش با سروش صحت سر زمانِ برنامه. یهو به خودم اومدم دیدم خودم دستی دستی خودمو بیش از حد غرق کردم تو چیزی که نباید.

+ دوباره کمش میکنم سیاهیارو :)

۰ نظر ۲۲ فروردين ۰۲ ، ۱۰:۴۱
نارِن° جی

.

یعنی میشه یه صندلیِ راحت که پشتش دیوار باشه و جلوش پنجره، توی یه شرکتِ خوب، نزدیک خونه، با ساعت کاری معقول و حقوق مناسب یه جا منتظر من باشه؟ لطفا.

۰ نظر ۱۳ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۴۲
نارِن° جی

.

نه به اون همه ننوشتن.

نه به این همه ولعِ نوشتن حول و حوش سحر!

 

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۵۵
نارِن° جی

.

بیزارم از چینش میزِ کوفتی ای که چسبیده به دیوار و صندلی کوفتی ترش. بیزارم که حتی قبل از شروع تعطیلات نگران بودم که بعد از تموم شدن تعطیلات، دوباره باید بشینم روی اون صندلیِ کوفتیِ رو به دیوار و نه ساعتِ تمام زل بزنم به مانیتور کوفتیِ روی میزِ کوفتی ترِ چسبیده به دیوار.

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۵۳
نارِن° جی

.

بعضیاشون فحش ‌که میخوان بدن میگن ایشالا تیر از تو داکت شون رد شه! حالا منم امیدوارم از تک تک داکت هاشون تیرهای بزرگ و عریض رد شه به تلافیِ تک تکِ تلاش هایی که برای تبدیل آدم به ربات میکنن.

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۳:۲۴
نارِن° جی

.

از وقتی که اول ماه به اول ماه وام میپردازم، و طبقِ روالِ چند ساله اول ماه به اول ماه اون چندرغاز میاد تو حسابم، این حس بهم دست داده که منم وام اون بنده خدام که ناچار اول ماه به اول ماه باید واریز شه!

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۴۰
نارِن° جی

.

مگه میشد همون بچه ای که از بقیه بچه ها یه ذره برات عزیزتره بیاد و ما از فرودگاه برسیم و تویی نباشی که ببینیم از ذوقت یک ثانیه هم چشم روی هم نذاشتی؟ آخه مگه میشد پسر بزرگت بیادُ تو نباشی که بغلش کنی که قربون صدقه اش بری مادربزرگی؟

۰ نظر ۱۰ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۳۲
نارِن° جی

.

و قسم به لذتِ دوباره ی نوشتن

۰ نظر ۰۹ فروردين ۰۲ ، ۰۸:۳۱
نارِن° جی

.

بهار چهارصد و یک با غمِ این گذشت که من ذره ای روی ذره ای روی ذره ای هستم‌. منتهی شد به پیرهن عثمون شدنِ پیچِ توی قوطی!

 

تابستان چهارصد و یک شروع شد با لمسِ مجددِ حسِ تبعیضِ جنسیتِ جامعه ی جنسیت زده. ادامه پیدا کرد با تغییر شغل. با غریب بودن. با غمِ تعطیل نبودنِ پنجشنبه ها. با مرگِ سایه. با پس اندازهای خرکی. ختم شد به یک عذای ملی، خشمِ ملی‌، رنجِ ملی.

 

پاییز چهارصد و یک شروع شد با موافقت برای آزاد شدنِ پنج شنبه های دوست داشتنی. با درکِ همزمان تلخ و شیرینِ غلطِ همدیگه بودن، با کلافگی هاش، با لذت هاش. با سفرِ جذابِ یک روزه بین اسب ها. ادامه پیدا کرد به خبر های تلخِ هر روزه ی کشور‌. با به ثمر نشستنِ پس اندازهای خرکی. ختم شد به غلبه ی کلافگی ها به لذت ها.

 

زمستان چهارصد و یک شروع شد با غلبه ی لذت ها به کلافگی ها، به سعیِ حفظ کردنش. ادامه پیدا کرد با خبرهای تلخِ هر روزه ی کشور، به حسِ زندگی در فیلم های آخرالزمانی! به پی بردنِ به حدِ بالای پوچ بودنِ وعده و وعید های کارِ جدید. به تبدیل شدن به رباتِ کارگرِ بی امید! ختم شد به بُهت زدگی در همه ی ابعاد زندگی...!

 

 

+ به امیدِ بهار و تابستان و پاییز و زمستانِ جذابِ چهارصد و دو

۰ نظر ۰۸ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۲۶
نارِن° جی