هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۶ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

.

دلمان سفر میخواهد، از همان سفرها که دو لپی سیب زمینی بخوری، زیر پل خواجو به آواز دشتی گوش کنی، به آب روان زیر سی و سه پل نگاه کنی، بستی خوران به بازی بچها بخندی، اصلا دلمان از همان سفرها میخواهد که یک گوشه بشینی، زل بزنی به گنبد روبرو...

+ عکس: milica grujic

۰ نظر ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰
نارِن° جی

.

نگاه متفاوته که به زندگی معنای متفاوتی میده

۱ نظر ۲۸ دی ۹۵ ، ۱۰:۱۸
نارِن° جی

.

اگر نوع نیروی وارد شده به مصالح ساختمانی مدام تغییر کنه، مثلا اول کشیده شه، بعد فشرده و بعد این اتفاق بارها تکرار شه، اونجاست که مقاومت مصالح کمتر و کمتر میشه تا نهایتا به گسیختگی برسه، این کار دقیقا همون کاریه که ما برای بریدن سیم انجام میدیم، خمش میکنیم، بعد همین کارو تو جهت مخالف انجام میدیم تا نهایتا اون دو قسمت سیم از هم جدا شن

اسمی که واسه این اتفاق گذاشتن "خستگیه" ...

۲ نظر ۲۶ دی ۹۵ ، ۱۷:۲۶
نارِن° جی

.

تنش توی یک عنصر سازه ای میشه:

 عکس العملِ داخلیِ اون عنصر در مقابل نیروی خارجی ،

در واقع نسبت نیروی وارد شده به سطح مقطعُ میگن تنش؛


 حالا برای اینکه تنش توی عناصر کم باشه و اون عنصر بتونه بهتر کار خودشو انجام بده باید سطح مقطع اون عنصرُ زیاد کنیم، چون نیروی خارجی ای که وارد میشه تحت کنترل ما نیست و ما نمیتونیم اونو کم کنیم تا به تنشِ کمتری برسیم.


 از طرفی اسمی که خارجی ها به تنش دادن stress ِ که میشه همون استرس خودمون، پس میشه گفت استرس همون نیروهای خارجی ای هست که به ما وارد میشه، که باعث میشه یک نیروی عکس العملِ ناخوشایندِ داخلی توی ما به وجود بیاد و همونجور که گفته شد راهکار کم کردنش افزایش سطح مقطعِ، که این یعنی ادم باید "دل گنده" باشه تا بتونه اثر اون نیروی خارجی ای که بهش وارد میشه رو کم کنه￷￷؛ چون ما نمیتونیم نیروهای خارجیُ کنترل کنیم پس تنها راه مقابله مون اینه که دلامونُ گنده کنیم؛

 ایشالا دلاتون همیشه گنده :)

۱ نظر ۲۴ دی ۹۵ ، ۲۳:۲۵
نارِن° جی

.

گفتم کاش میشد آدم دست بندازه تو گوشاش

بعد بالا بیاره هرچی که شنیده...!

۴ نظر ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۹
نارِن° جی

.

رنگ نارنجی هیچوقت برای من فقط رنگ خرمالو، ماهی عید، پاییز، یا غروب خورشید نبود؛ رنگ نارنجی همون رنگ لعنتی عزیز دلی بود که هیچ وقت توی هیچ لباسی، وسیله ای، و یا هیچ جای دیگه ازش استفاده نکردم، اصلا رنگ نارنجی یک نماد از همه ی چیزهاییه که همیشه توی خودم و برای خودم نگهشون داشته بودم￷￶￵؛     البته فقط تا قبل از اینکه یک مداد نارنجی سر و کله اش پیدا شه و شروع کنه الفبای زندگیُ هجی کردن :)

۱ نظر ۱۹ دی ۹۵ ، ۱۰:۵۸
نارِن° جی

.

+ من مبتدی یک سال و نیم کار، خوش و خرم در کارگاه درک ریتم استاد نوید افقه اسم نویسی کرده بودم، وقتی وارد کلاس شدم فهمیدم همه ی شرکت کنندگان یا خودشان استاد هستند، یا حداقل  شش سالی سابقه ی کار کردن روی یک یا چند ساز آن هم از نوع کوبه ای را دارند، اصلا آنجا فهمیدم خیلی از استاد ها جرئت شرکت در این کلاس را بخاطر رفتن آبرویشان ندارند!

+ جلسه ی اول هماهنگ بودن با بقیه و پریدن از تقسیمات شش تایی آن هم از یک راست دو چپ یک راست دو چپ به تقسیمات پنج تایی یک راست یک چپ یک راست دو چپ بعد پریدن به تقسیمات دوتایی برایم سخت بود، در آکسان دادن به نت های مختلف که واقعا افتضاح بودم، آن هم بین آن همه ادم های حرفه ای!

+ استاد هنوز نمیدانست که من فقط یک سال و نیم کار کرده ام، آن هم ساز زهی، نه کوبه ای، برای همین وقت هایی که دست هایم از عقلم تبعیت نمیکردند و جاهایی که باید آهسته میزدند و خلافش را عمل میکردند کلافگی توی چشم هایشان موج میزد، من بدتر هول میشدم، همه چیز بدتر و بدتر میشد.

+ از یک جا به بعد تصمیم گرفتم به استاد و نگاه کلافه اش نگاه نکنم، حواسم را فقط و فقط به خودم جمع کردم. دقیقا از همانجا به بعد بود که در حد توان خودم از کلاس بهره بردم...

+ بعضی وقت ها توی زندگی آدم باید چشم هایش را روی همه چیز و همه کس ببندد، فقط و فقط به خودش نگاه کند، تلاش کند، امید داشته باشد، یادش باشد که زمان محدود است، که باید از همانجا که زمین خورده بلند شود، باید از همه ی داشته هایش نهایت استفاده را بکند، که زندگی در "حال" است که معنی دارد...

۳ نظر ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۰:۳۳
نارِن° جی

.

جناب نورمن فاستر هم با طراحی پل میلینیوم لندن ￷(￶￵ ملقب به پل جنبان ￷) به نوعی گند زد￷￶￵￷￵￷￵￶￷, هرچند که بعد ها با تعبیه میراگر ها مشکل پدیده ی تشدید حل شد اما بار ها و بار ها گفت کاش این پل جز سوابق کاری من نبود

۰ نظر ۱۸ دی ۹۵ ، ۰۹:۵۵
نارِن° جی

.

￵مادر بزرگم در حالی که چشمش را با گوشه ￶￵ی روسری اش پاک میکند موبایل صفحه  لمسی اش را نگاه میکند￷￵￷￶￵￷￶￵￷￶￵ و آهسته آهسته قربان صدقه ی نتیجه ی دوماه ی ندیده اش میرود￸￷: ￶￵این دختر￷￶￵, دختر￷￶￵￷￶ مائه￷￶￵, خوشگل مائه, عزیز مائه...


￶￵و برای بار هزارم لعنت به همه ی فاصله های دنیا

۳ نظر ۱۷ دی ۹۵ ، ۲۱:۱۲
نارِن° جی

.

چند وقتیست نامبرده "مقداری" نا امید است، "مقداری" که چه عرض کنم، درواقع "مقدار زیادی" نا امید است.  کسی قرص امید دارد، کمی به من بدهد؟

۴ نظر ۱۶ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۰
نارِن° جی

.

در حالیکه نامبرده چشم به آکواریوم روبرویش دوخته بود گفت:

بنظرت من اگه حیوون بودم چی میشدم؟

نچ، نمیخواد بگی، خودم میگم، 

مطمئنا حلزون بودم!

بببین چقد لشه!

۲ نظر ۱۵ دی ۹۵ ، ۱۰:۰۱
نارِن° جی

.

و قسم به بوی کارگاه چوب ^_^

۱ نظر ۱۳ دی ۹۵ ، ۱۹:۲۳
نارِن° جی

.

گفت ازدواج مثه یه هندونه سر بسته اس،

ولی فقط باید توجه داشته باشی 99% هندونه هاش کرموئه!

۱ نظر ۱۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۵۰
نارِن° جی

.

تو جانِ منی، 

 وداعِ جان آسان نیست ...


" ابو سعید ابوالخیر "

۰ نظر ۱۰ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۲
نارِن° جی

.

گفتم وقتی میخوایی کاری کنی از خودت بپرس که چی؟

در جواب جوابی که به خودت میدی باز بپرس که چی؟

دوباره و دوباره این کار رو تکرار کن

اخرش یا به یه چیز عالی میرسی یا یه چیز واهی

 اگه عالی بود ادامه اش بده

 اگه واهی بود همونجا ولش کن


+ باشد که خودمان هم یادمان باشد!

۱ نظر ۰۵ دی ۹۵ ، ۱۷:۴۱
نارِن° جی

.

+ خب، در مورد بچه دوم فکری نکردین؟

- نه حاج خانوم، همین یکی رو دیونه کردیم بس بود!


" از شنیده ها "

۰ نظر ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۰:۵۶
نارِن° جی