هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۱ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

.

که همچو سرو به دستم نگار بازآید

۰ نظر ۳۰ آذر ۰۰ ، ۲۳:۵۷
نارِن° جی

.

احسان عبدی پور در موردِ فرم زندگیش میگه: من یه آدم روز شماری ام؛ یعنی زندگی مو به قطعات ۲۴ ساعته تقسیم کردم و ۲۴ ساعت ۲۴ ساعت میرم سراغش، ورش میدارم، بهش حمله میکنم، سعی میکنم خوب برگذارش کنم و شب که میخوابم بگم امروز یه جشن کوچیک خوبی بود.
+ چنین زندگی کردنم آرزوست!

۰ نظر ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۲
نارِن° جی

.

+ خیلی تاوان داره شریف زندگی کردن. خیلی زیاد. خیلی‌.
معرفت، انسان، دوستی، رفاقت، سفره.
بد اونجاییست که اینا توی تو میمونن، بقیه میرن
تو وایسادی تنها، هنوز داری میگی معرفت، خانواده، عشق
میبینی یه سری دارن رد میشن بهت میخندن.
- پس چرا باز تکرار میکنی؟
+ چون میدونم درسته

مسعود کیمیایی

۰ نظر ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۲
نارِن° جی

.

گفت همیشه یک حسادتی تو دلم نسبت به اونا که این کار رو انجام دادن خواهم داشت. سر تکون دادمُ تو دلم راضی بودم که هیچ وقت حسادتی نسبت به اونا که این کارو انجام دادن نخواهم داشت. آخه چطوری میشه حسادت داشت نسبت به کسایی که معلوم نیست تو اعماق وجودشون چه حسی رو دارن با خودشون حمل میکنن؟

۰ نظر ۲۱ آذر ۰۰ ، ۲۱:۳۵
نارِن° جی

.

عباس کیارستمی میگه: برای من درخت موجودی شگفت انگیز است. ظاهرا درخت ها چنین اند: درخت پیر، درخت جوان، درخت تناور، درخت سترون، درخت سبز، درخت خشکیده، درخت بهاری، درخت پاییزی، درخت پر ثمر و... اما تماشای درخت ها چیز تازه ای را به نمایش میگذارد: درخت سرزنده، درخت بیمار، درخت شادمان، درخت اندوهگین، درخت نگران، درخت سبک بار، درخت پریشان، درخت نومید، درخت شکوهمند، درخت آرام، درخت تنها،  درخت بدون هیچ اضافه و خیال. و باز ابن عربی میگوید: درخت خواهر آدمیزاد است.
+ و کاش هیچ وقت، هیچ درختی و هیچ آدمی بدونِ هیچ اضافه و خیال نباشه...
+ ‏و درخت موجودی شگفت انگیز است.

۰ نظر ۲۰ آذر ۰۰ ، ۲۱:۵۰
نارِن° جی

.

حافظ گفت:

واثق باش که بد به خاطرِ امیدوار ما نرسد...

۰ نظر ۲۰ آذر ۰۰ ، ۱۸:۴۸
نارِن° جی

.

تعریفِ بعضی خاطراتم پیش میم جان برنامه ی زمان بندی داره! یعنی میرم میگم یادته فلان سال؟ فلان موقع؟ اونموقع اینطوری شد و اونطوری شد و اینچنین کردم و اونچنین! و بعد تنها چیزی که میمونه خندیدنه! چون دیگه اونقدر از ماجرا گذشته که میم جان حتی بعنوان نصیحت هم کاری از دستش نمیاد! بعضی وقتا میگفتم امروزو یادت باشه چون زمان بندی تعریفِ ماجرای امروز واسه دو سال دیگه است! و حتی یکبار با رفیق جان رفتیم پیشش و گفتم یه اتفاقی افتاده که برنامه ی زمان بندیش واسه حداقل پنج سال دیگه است اما بدجوری گیر کردیم و کمک میخواییم و مجبورم برنامه زمان بندی رو بزارم زیر پا!
+ خیلی وقته ماجراهایی که نیاز باشه زمان بندیش کنم واسم پیش نیومده. بنظرم اون سرکش بازی ها و کله شقی ها و سرتق بازی ها و کارهای عجیب غریب دوره ی خاص خودش رو داشت و دوره اش خیلی وقته تموم شده.

+ حس‌عجیبیه این گذرِ سریعِ عمر.

۰ نظر ۱۹ آذر ۰۰ ، ۲۲:۳۲
نارِن° جی

.

گفتم آدما باید بعضی چیزا رو به وقتش بفهمن، اگه از وقتش بگذره ارزش‌ خودشو از دست میده. مثلا جمله ی "تو فقط باش. بد یا خوب، دوست یا دشمن فرقی نداره" کوچک ترین ارزشی نداره اگه تو وقتش نباشه.

۰ نظر ۱۹ آذر ۰۰ ، ۲۲:۲۹
نارِن° جی

.

با اینکه اونقدری نمیشناختمش که از حالت های صورتش به احوال درونیش پی ببرم، اما برای فهمیدنِ خوشحالیش نیاز به‌ هیچ شناختی نبود. بدون هیچ شناختی هم میشد فهمید که چقدر خوشحاله، که فقط دلش میخواد هفدهم برسه و همه چیز براش تموم شه، و همه چیز براش شروع شه.
و بعد بعنوان حسن ختام، با همون قیافه ی خوشحالش، با حالت آقوی همساده ی کلاه قرمزی ماجراهای خودش و بی خیالی های باباش رو تعریف کرد. همه خندیدن. منم با وجودِ غصه ی تو دلم خندیدمُ ته دل آرزو کردم کاش یه ذره از بی خیالی های باباش، فقط یه ذره اش توی وجود من بود!

۰ نظر ۱۰ آذر ۰۰ ، ۱۹:۲۵
نارِن° جی

.

از اونام که بعضی وقتا سوزنم گیر میکنه روی یک آهنگ‌. از اونام که بعضی وقتا سوزنم گیر میکنه روی یک تیکه از یک آهنگ. و وای به حالِ وقتی که سوزنم گیر کنه روی یک تیکه از یک آهنگ که سوزنش گیر کرده روی یک تیکه! دقیقا مثل اونجا که نامجو میگه:
دنیا وفا ندارَد ای نورِ هر دو دیده...

 

 

۰ نظر ۱۰ آذر ۰۰ ، ۱۹:۰۸
نارِن° جی

.

اردشیر رستمی‌، قشنگ گفت:

زندگی‌ رو شکوهِ لحظه ها میسازه، نه طولشون.

۰ نظر ۰۸ آذر ۰۰ ، ۱۲:۴۶
نارِن° جی

.

مرتضی کیوان توی یکی از نامه‌هاش نوشته بود:
هزاران قرن تلخی را یک لحظه خوشبختی جبران میکند
انسان برای چشیدنِ نشاط است که‌ زندگی‌ را دوست دارد

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۰ ، ۲۰:۵۴
نارِن° جی

.

اندر حکایتِ مقاومتِ من در برابر آپدیت شدن، یه مثال ظاهریش میشه اونجا که هم یه هندزفری بی سیم دارم، هم یه هدفون بی سیم، اما همچنان چسبیدم به هنوزفری سیم دارِ خودم و اصلا نمیتونم خودمو تطبیق بدم با صدایی که وسط پخش شدن آهنگ یا پادکست بپیچه تو گوشم و بگه لو باطری!

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۰ ، ۱۶:۴۴
نارِن° جی

.

گفت جهان خودشو اپدیت کرده، اکثر آدمای توش هم همینطور. امثال من و تویی که تو گذشته موندیم داریم اذیت میشیم. گفت اینارو نمیگم که لش شی، که لاشی شی. اینارو میگم که خوش زندگی کنی :)

۰ نظر ۰۷ آذر ۰۰ ، ۰۷:۰۷
نارِن° جی

.

اگه یکی‌از همین روزا توی خبرا خوندین بزرگراه و خیابون زیر پای یکی پیچید ولی اون باهاش نپیچید و جان به جان آفرین تسلیم کرد؛ ممکنه من باشم که غرقِ قشنگی های آسمون شده!

+ بعضی صبحا آسمون خیلی قشنگه :)

۱ نظر ۰۷ آذر ۰۰ ، ۰۷:۰۴
نارِن° جی

.

امان از نسبت هایی که به کلمه ی ارازل و اوباش میدن...

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۱۸
نارِن° جی

.

بعد از دوسال سینما رفتن، کل مشکلاتی که میتونستم توی سینما داشته باشم در قالب یک پکیجِ دو نفره به نمایش گذاشته شد: شروع فیلم با تو زر نزن نه خودت زر نزن هاشون همراه بود، ادامه پیدا کرد با صدای باز کردن دوغ گازدار و خش خشِ جلد چیپس ها و پفک ها و خِرِچ خِرِچ خوردنشون! در مرحله بعد تو زر نزن ها تبدیل شد به بغل کردن ها و خندیدن ها و بلند بلند حرف زدن ها و باز هم صدای خش خش و خرچ خرچ چیپس ها و پفک ها. و بعد در این لحظه ی طاقت فرسا، طاقت نامبرده تموم شد و به لطفِ صندلی های خالی، دورترین صندلی از این پکیجِ زیبارو انتخاب کرد و نشست. و درنهایت اگرچه همچنان میگم قسم به سینما و اگرچه همیشه فیلم دیدن توی سینما رو ترجیح میدم به فیلم دیدن توی خونه آما همه ی اینها باعث شد یادم بیاد آدمیزاد بعضی قشنگی های گذشته رو قشنگ تر از اون چیزی که واقعا بوده یادش میاد.

۱ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۷:۰۹
نارِن° جی

.

امروز -و متاسفانه امروز- وقتی فلانی از ایمیلی که بهش رسیده گفت، وقتی از سری تبدیل برق ها و کیسه وکیوم هایی که باید بخره گفت، وقتی از این گفت که توی این فصل لباس گرم هاشو نیاز نداره ببره، وقتی از کتابخونه ی معروف و زبون زد خاص و عامش گفت که همه رو باید بزاره و بره، چشمام پر اشک شد و همونجا یه بچه میرغضب پیدا شد و گفت حس میکنه حکم پاسپورت داره، از نصیحت خنده دار باباش گفت و از عر زدن هاش. و ته همه ی اینا یه لبخندِ کم جون اومد گوشه لبم.
+ نمیشه گفت اینجا یه میرغضب هست، اما میشه گفت اینجا یه بچه میرغضب هست و همین هم باعث میشه بگم همچین بدی هم نیست.

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۶:۰۹
نارِن° جی

.

قسم به طیف های زرد و نارنجی و قرمزِ درختای پاییز. البته درسته که من ندیدمشون و بجاش طلوع خورشید، بالا اومدنش تا وسط آسمون، غروب دوباره اش و شب شدن رو از پشت پنجره ی اتاق دیدم اما باز هم قسم به این طیف رنگیِ درختا :))

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۱۲:۴۷
نارِن° جی

.

استارت که زدم خوند:
دل‌هامان خونین‌ است
غم‌هامان سنگین است

۰ نظر ۰۶ آذر ۰۰ ، ۰۷:۰۸
نارِن° جی

.

دوجا میفهمم آدمای سرکار به یه شناخت اولیه نسبت به من رسیدن. یکی اونجا که بگن تو بیشتر با اشاره حرف میزنی تا با کلمات یعنی بیشتر از چشم و سر و دستت استفاده میکنی تا از زبون! یکی دیگه هم اونجا که بگن تو چرا مثل ماهی میمونی، تا حواسمون نباشه لیز خوردی رفتی! البته بعضی ها هم از کلماتی مثل کش تنبون استفاده میکنن! ولی من همون ماهی رو ترجیح میدم!

۰ نظر ۰۲ آذر ۰۰ ، ۱۷:۲۹
نارِن° جی