هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

.

بعضی روزا که خروجی اولِ میدون کاجُ میپیچم و پونصد متر بعدش پارک میکنم، دلم میخواد بجاش خروجی دومشُ بپیچم و پونصد متر بعدش پارک کنمُ برم به سمت تاوری که نیست و بشینم توی کانکسی که دیگه نیستُ بعدش پیاده بریم سمتِ خروجی‌ سوم میدون کاجُ پونصد متر بعدترش بشینیم حلیم بخوریم!

۰ نظر ۲۹ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۵۱
نارِن° جی

.

چرا همیشه مسیر سنگ دارهاشو جدا میکنی میزاری سر راه من؟

خودت دلت نسوخته؟

نمیبنی خسته ام؟

اونقدر که دلم میخواد بخوابم که بخوابم که بخوابم؟

۰ نظر ۲۰ بهمن ۰۲ ، ۰۰:۱۴
نارِن° جی

.

از اعماق قلب غصه خوردم، 

دلم خواست برگردم به سال سوم دانشگاه. همان سال که آقا و آقازاده نبودیم اما به طور اختصاصی «در دنیای تو ساعت چند است» دیدیم. همان سال که ۱۳۲ عدد زیتون سیاه خوردم تا درد ناشی از ۹۹٪ خطر افتادگی را تکسین دهد. همان سال که استاد درمورد من و رفیق جان با عصبانیت گفت: یا میخوابن، یا میخورن، یا میخندن. همان سال که دلم میخواست چنان بغل کنم پشنگ رو که همه سیم هاش پاره شن،‌ برن توی‌ بدنم و من جان به جان افرین تسلیم کنم‌.

 

از اعماق قلب غصه خوردم،

دلم خواست برگردم به سال چهارم دانشگاه. همان سال که به رفیق جان گفتم فردا بجای ۷.۲۰ جلوی سردر، ۱۰.۲۰ جلوی سینما میبینمتون‌. همان سال که سراپا آرزو بودم برای کوچیکترین دختر جدیدا اضافه شده به پرورشگاه. همان سال که سال تئاتر بود، سال ساز بود. همان سال که امیرعلی چهارساله بخاطر مرد بودنش لاک نزد. همان سال که گیر اداره جاتی های سادیسیم دار افتادیم اما نتیجه اش شد یک شماره ثبت.

 

از اعماق قلب غصه خوردم،

دلم خواست برگردم به سالِ زاسا. همان سال که از بیرون به خودم نگاه کردم و دیدم موجودی خودش را به آب و آتش میزند. همان سال که وقتی شب خسته و کوفته رسیدیم، فهمیدیمم روز ساخت اولین محصول مان مصادف شده با روز معمار. همان سال که گویا پای روی کاتر رفته ام نیاز به بخیه داشت، اما رفتن به تئاتر ارجحیت داشت. همان سال که به اشیائی که میساختیم شخصیت میدادیم و وای به روزی که شخصیت صندلی مان "حاجی" شده بود. همان سال که رفیق جان به یاد زا و سا از پت و مت فیلم فرستاده بود. همان سال که سه شنبه اش گالری افتتاح شد.

 

از اعماق قلب غصه خوردم

دلم خواست برگردم به آن روزها.

دلم خداست تا ابد زندگی کنم در آن روزها.

۰ نظر ۱۹ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۳۹
نارِن° جی

.

سرزمین من

دردمند بی‌دوایی

بی‌سرود و بی‌صدایی

 

سرزمین من

کی رگ تو را گشوده؟

کی به تو جفا نموده؟

خنده‌های تو ربوده؟

 

سرزمین من

مثل قلبِ داغداری

مثل دشت پرغباری

۰ نظر ۰۹ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۲۵
نارِن° جی