یه حسِ kill me، kill me شدیدی داشتم که آخرش ختم شد به اینکه بشینم جاده خاکی ببینمُ عر بزنم باهاش!
یه حسِ kill me، kill me شدیدی داشتم که آخرش ختم شد به اینکه بشینم جاده خاکی ببینمُ عر بزنم باهاش!
هروقت حس میکنم کارم داره بهم استرس وارد میکنه آهنگ دیوِ شماعی زاده رو گوش میکنم! اونجا که میگه این خونه رو کی ساخته اوستای بنا ساخته با چوب نعنا ساخته تنهای تنها ساخته یه آرامشی بهم میده که یه خونه ای رو یه اوستای بنایی با چوب نعنا تنهای تنها ساخته! هرچند خونشونو آب برده ها اما بازم یه آرامشی میده بهم!
امسال که از پشت شیشه به کوه ها و آسمون و ابرها نگاه میکردم و واسه خودم کیف میکردم از قشنگیش یادم افتاد سال های قبلِ دور این مدل لذت بردن ها رو بلد نبودم. درگیرِ سردی یا گرمیِ هوا میشدم، درگیر جای بدِ پا و درگیر غر زدن های روی مخ. نمیدونم چی شده اما الان بیشتر از یک دهه است که حواسم پرتِ کوه و درخت و آسمون میشه و ذهنم جایی برای چیزهای بد نداره و من این پرتیِ حواس به چیزهای قشنگ رو خیلی دوست دارم :)