هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

.

نامجو جقد خوب میخونه اونجا که:

 

تو مرگ دلم را ببین و برو

چو طوفان سختی ز شاخه غم

گل هستی ام را بچین و برو

که هستم من آن تک درختی

که در پای طوفان نشسته

همه شاخه های وجودش

زخشم طبیعت شکسته

۰ نظر ۱۷ آذر ۰۱ ، ۱۵:۳۴
نارِن° جی

.

آخه حافظ بعضی وقتا چقد قشنگ قلب آدمو مستقیم ناز میکنه:

 

بویِ بهبود ز اوضاعِ جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و بادِ صبا شاد آمد

ای عروسِ هنر از بخت شکایت مَنِما

حجلهٔ حُسن بیارای که داماد آمد

دلفریبانِ نباتی همه زیور بستند

دلبرِ ماست که با حُسنِ خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بارِ غم آزاد آمد

مطرب از گفتهٔ حافظ غزلی نَغز بخوان

تا بگویم که ز عهدِ طربم یاد آمد

۰ نظر ۱۵ آذر ۰۱ ، ۲۱:۲۷
نارِن° جی

.

در شرایطِ نبودِ مشکل، چهار حالت متصورم.

چهار حالت که هر کدوم قلبم رو متلاشی میکنن.

سه حالت ناشی از متلاشی شدنِ قلبِ خودم.

یک حالت ناشی از متلاشی شدنِ قلبِ دیگری‌.

و در نهایت همه ی این‌ ها خیلی غصه‌ اس. خیلی.

۰ نظر ۱۴ آذر ۰۱ ، ۲۳:۴۵
نارِن° جی

.

وقتایی که قلبم هم در معنی استعاری هم در معنی تحت الفظی فشره میرم میرم سراغ محمدرضا شجریان اونجا که میخونه:

ز کشت خاطرم جز غم نروید

به باغم جز گل ماتم نروید

به صحرای دل بی حاصلَ مُو

گیاه نا امیدی هم نروید

۰ نظر ۱۲ آذر ۰۱ ، ۱۵:۲۷
نارِن° جی

.

کاش حداقل در مقابل ول کردن یه سگِ خیابونی که حتی ازش میترسم و نهایت نیم ساعتی کنارمون بوده اینطوری واکنش نشون نمیدادمُ بغض نمیکردمُ چشمام خیس نمیشد. اونوقت شاید قدرت درکم بیشتر بود...

۰ نظر ۱۲ آذر ۰۱ ، ۱۱:۵۰
نارِن° جی

.

امروز که داشتم به یک "مکان" فکر میکردم که برم اونجا و آروم شه دلم، هوای تو اومد تو سرم. که بیام شهر ستاره ها. که بیام کنار سنگت. که مثل اولین باری که اومدم، بغل کنم اون سنگُ و بعد تو بغلِ سنگت گریه کنم شاید تو یه کم دلمُ آروم کنی. مثل بچگی هام که واسم شعر میخوندی و یکم دلم آروم میشد...

۰ نظر ۱۲ آذر ۰۱ ، ۱۱:۴۰
نارِن° جی

.

من با همه ی در ظاهر آروم بودنم بعضی وقتا خیلی بچه پروام

اما بعضی وقت هام خیلی دلم واسه خودم میسوزه

الان یکی‌ از همون وقتاس

این وقتا خیلی دردناکه

۱ نظر ۱۱ آذر ۰۱ ، ۲۲:۵۲
نارِن° جی

.

و قسم به سفرِ خوب و همسفرِ خوب :)

۱ نظر ۰۲ آذر ۰۱ ، ۲۰:۵۷
نارِن° جی

.

یه بار با یه بچه که تازه شطرنج یاد گرفته بود بازی میکردم. وقتی اسبش رو فدا کرد در صورتیکه میتونست سربازش رو فدا کنه بهش یاد دادم ارزش اسب از سرباز بیشتره. اونجا بهم گفت من خودم عاشق حیوون هام. مخصوصا اسب. اما خب سرباز، سربازه! سرباز آدمه...!

۰ نظر ۰۱ آذر ۰۱ ، ۱۶:۱۶
نارِن° جی

.

و انگار زندگی بعد از خوندن از فلسفسه اگزیستانسیال یه ذره متفاوت میشه: از پادکست رواق:

زندگی انسان به اصالتِ ماهیت آلوده شده، ما در زندگیِ امروز بخش زیادی از سرمایه عمرمون رو میدیم برای کسی "شدن" برای تبدیل شدن به یک "ماهیت". امروزه "بودن" معنا نداره و "شدن" معنا داره پس در زندگی بخش زیادی از سرمایه عمرمون رو برای اطمینان خاطر از فردا خرج میکنیم و فردا اندیشی میکنیم. در صورتیکه ما بخاطر خود استثنا پنداری و انکار، مرگ رو چنان دور میدونیم که سرمایه ی عمر هم بنظرمون خیلی میاد پس زندگی کردن، اصیل زیستن و اگزیستانسیال بودن رو به آینده موکول میکنیم. ولی کسی که مثلا با آگاهی از مرگ غریب الوقوع این تصور پیش چشمش میشکنه، میفهمه که زندگی رو نباید عقب انداخت. عمر ما و وجود ما در مقیاس عمر و وجود تمام عالم هستی اونقدر کوچیکه که بهتره به چشم سرمایه کوچیک بهش نگاه کنیم! در همه ما هزاران‌ نعمت وجودی هست که از فرط ظهور مخفی میمونه. اصولا این عادت آدمه که در محرومیت قدر میدونه اما باید هم تمامِ وجود رو قدر بدونیم و هم بتونیم اونو به بخش های کوچیک تجزیه کنیم و برای هر تکه وجود قند توی دلمون آب بشه. باید بتونیم بخاطر دیدن خوشحال بشیم باید بتونیم بخاطر راه رفتن هیجان زده بشیم باید بتونیم بابت شنیدن به خودمون ببالیم. اگه ارزش همین تیکه های کوچک وجود رو بدونیم و داشته هارو ببینیم و از نداشته ها و نیامده ها و رفته ها رها بشیم میتونیم اصیل زندگی کنیم...

۰ نظر ۰۱ آذر ۰۱ ، ۱۴:۲۰
نارِن° جی