هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۲:۰۰ ب.ظ

وقتی بعد از مدت ها جیگر خوردم، رفتم چند سال قبل. اون موقع که کوله هامونو گذاشتیم توی کمد هامون. همون کمد هایی که کلیدش رو ترم سه گرفتیم و شانس آوردیم از اون کمد بزرگ جا دارهای طبقه همکف بود، نه کمد کوچیک های طبقه دوم. البته هر دو کوله رو گذاشتیم توی کمدی با قفل درست، نه کمدی که رفیق جان قفلش رو خراب کرده بود و شده بود انباری ماکت های قدیمی و مقواهای یک رو استفاده شده تا دوباره به ماکت های جدید و مقواهایی دو رو استفاده تبدیل شن! کیف ها رو گذاشتیم تا دلیلی باشه برای برگشتمون، که نشه مثل وقتایی که میرفتیم کتلت دایی علی و بعدش رو حساب اینکه نصف بیشتر راه رو به سمت خونه اومدیم کلاس نقشه برداری رو میپیچوندیم. همون کلاسی که باید توی آفتاب از پشت دوربین هی نقطه های مختلف روی زمینِ بینِ دانشکده خودمون و دانشکده دامپزشکی رو خوند. خلاصه که وقتی بعد از مدت ها جیگر خوردم، رفتم به اون سالی که کیف هارو گذاشتیم تو کمد و رفتیم جیگر بخوریم. که وقتی رسیدیم کیفی نبود که پولی توش باشه! که چطور پول خرده های توی داشبورد و جیب ها رو جمع کردیم و تونستیم دو سیخ جیگر و یه آب معدنی باهاش بگیریم! دیشب بعد از مدت ها یادم افتاد که چقدر کارهامون سوژه ی خاص و عام بود! که بیشتر از همه سوژه ی خودمون بود! :))

۰۰/۰۶/۰۹
نارِن° جی

نظرات  (۱)

لعنت بهت دختر. چرا منو با خودت میکشونی تا اعماق خاطرات؟

من اون آدم حساسم که فرهاد هم واسه قلبم خوب نیس.

اون وقت جنابعالی این جوری من بیچاره رو آچمز می‌کنی؟! 

پاسخ:
چرا همه آچمز میشن هی؟! قصدم این نبود واقعا!
+ اون استیکره در حال خنده ی عرق شرم نشسته روی پیشونی ضمیمه به پیوست :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">