هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۲:۱۵ ق.ظ

قبلا ها سرما که میخوردم توی اتاقم نمیخوابیدم، میرفتم پیش میم جان‌. وقتی نصف شب حالم بد میشد یه دستِ نگران میرفت روی پیشونیم و تبمُ میسنجید و شربت میریخت توی قاشق و لیوانِ آب میداد دستم. سالِ اولِ دانشگاه که سرما خوردم، وضعیتِ تنهای مچاله شده ی زیرِ پتو و بوی سوپی که نپیچیده بود توی خونه و دستی که نیومد روی پیشونیم غم انگیز بود‌. الان از اونموقع هم غم انگیزتره‌. حتی برای دکتر رفتن هم نمیزارم کسی بخواد از هوایی نفس بکشه، که من توی ماشین قراره نفس بکشم.

۰۰/۰۷/۲۶
نارِن° جی

نظرات  (۱)

۳۰ مهر ۰۰ ، ۱۳:۳۳ در مسیر شدن

تو این سالها انقدر از میم جان، گفتی و نوشتی و خاطرات زیبا تعریف کردی که من الان دلتنگ ایشون شدم :)

پاسخ:
آخی، نمیدونم چرا من ذوق زده شدم :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">