هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

پنجشنبه, ۱۳ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۰۶ ب.ظ

وقتی دلم میگیره میرم سراغ کتاب پیر‌پرنیان اندیش که بعدش با لحنِ رادیوچهرازی بگم دنیا هنوز قشنگی هاشو داره. مثلا یه جا هوشنگ ابتهاج به نقل از شهریار میگه: رفته بودم معاینه پایین شهر. وقتی داخل شدم یه اتاق مخروبه ای بود که کفِش معلوم بود حصیری یا گلیمی بوده که تازه جمع کردن. یعنی از فقر بردن فروختن. و گوشه اون اتاق یک پیرمرد ناله میکرد. مریض رو معاینه کردم، نسخه نوشتم و به دخترش گفتم از فلان داروخانه که آشنای من هستن دارو ها رو مجانی بگیر. همه این کارهارو کردم و نشستم بالای سر مریض زار زار گریه کردن. بعد صاحب مریض یعنی دخترش اومد پیشم گفت آقای دکتر عیب نداره، خدا بزرگه، خوب میشه. بعد میگفت: سایه جان، با این وضعم من میتونستم دکتر بشم؟!
یا مثلا یه جای دیگه هوشنگ ابتهاج در مورد مرتضی کیوان میگه: پوری پیش از ازدواج دردهای شدید زنانه داشت که دکتر بهش گفته بود شوهر کنی خوب میشی. حالا کیوان اون صبحی که چند دقیقه بعد تیربارانش میکنند، میخواد به اون دختر جوانی که فقط دو ماه زنش بود بگه که برو شوهر کن، زندگی کن، ولی نمیتونه بگه چون کیوان خودشو مالک زنش نمیدونه، اصلا به مغزش نمیگذره به زنش بگه من به تو اجازه میدم که بعد از من بری شوهر کنی که این یعنی من مالک توام، یا نمیگه از تو خواهش میکنم بری شوهر کنی، که این یعنی من دارم بزرگواری میکنم. ببینین کیوان چی نوشته تو وصیت نامه: پوری جان دلم میخواهد به فکر دل درد قدیمی باشی و اقدامی کنی که از درد کمتر رنج ببری، زیرا همیشه مرا ناراحت میکرد و رنج میداد.
+ و دنیا هنوز قشنگی هاشو داره :)

۰۰/۰۸/۱۳
نارِن° جی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">