.
تعریفِ بعضی خاطراتم پیش میم جان برنامه ی زمان بندی داره! یعنی میرم میگم یادته فلان سال؟ فلان موقع؟ اونموقع اینطوری شد و اونطوری شد و اینچنین کردم و اونچنین! و بعد تنها چیزی که میمونه خندیدنه! چون دیگه اونقدر از ماجرا گذشته که میم جان حتی بعنوان نصیحت هم کاری از دستش نمیاد! بعضی وقتا میگفتم امروزو یادت باشه چون زمان بندی تعریفِ ماجرای امروز واسه دو سال دیگه است! و حتی یکبار با رفیق جان رفتیم پیشش و گفتم یه اتفاقی افتاده که برنامه ی زمان بندیش واسه حداقل پنج سال دیگه است اما بدجوری گیر کردیم و کمک میخواییم و مجبورم برنامه زمان بندی رو بزارم زیر پا!
+ خیلی وقته ماجراهایی که نیاز باشه زمان بندیش کنم واسم پیش نیومده. بنظرم اون سرکش بازی ها و کله شقی ها و سرتق بازی ها و کارهای عجیب غریب دوره ی خاص خودش رو داشت و دوره اش خیلی وقته تموم شده.
+ حسعجیبیه این گذرِ سریعِ عمر.