.
دو سالِ پیش یه همچین روزهایی ایران و جهان تلخ بود. آدم های توی هواپیما، آدم های زیر دست و پا، آدم های بیمار. دو سالِ پیش چند روز از همین روزها، اگه این تلخی ها رو فاکتور بگیریم من از خوشحالی روی ابرها بودم. و حالا دو سال بعد من مثل دانای کلِ یک کتاب که به همه چیز احاطه داره به دخترِ خوشحالِ دو سالِ قبل نگاه میکنمُ سر تکون میدمُ دلم میخواد بزنم روی شونه اش و بگم اون تفکری که تو رو اینطور خوشحال کرده از پای بست ویران است!
+ وقتایی که خوشحالیِ از تهِ دلم از پای بست ویران است، دوست دارم یه دانای کل بزنه روی شونه مو بهم بگه اینطور خوشحال نباش که بعدا بخوایی بخاطرش اونقدر غمگین باشی. وقتایی که غمگینیِ از ته دلم از پای بست ویران است، دوست دارم یه دانای کل بزنه رو شونه مو بهم بگه اینطور غمگین نباش که این فقط دریچه ای برای ورود به یه راه بهتره.
+ دلم یه دانای کل میخواد. حتی اگه هیجان زندگی رو بگیره.