هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

پنجشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۲:۱۶ ق.ظ

از بامزه بودنِ چراغ قوه ی جاسویچی طوری که خریدم میگفتیم و به اونجا رسیدیم که اگه مادربزرگی بود میگفت چرا برای من از اینا نخریدی منم میخواستم! بعد میگفت آخه این واسه توی کیفم خوبه شبا که میخوام قرص بخورم راحت میبینم. بعد من میدادمش به مادربزرگی، بعد اون قربون صدقه ام میرفت و در مورد دست و دل باز بودنم و چشم و دل سیریم صحبت میکرد و از نبودن این خصلت توی دخترخاله ام شکایت میکرد! کاش بود، کاش میتونستم چراغ قوه مو بدم بهش که بزاره توی همون کیفش لابلای بقیه ی خرت و پرت ها...

۰۱/۰۲/۰۸
نارِن° جی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">