.
درسته غر میزنم وقتایی که لج میکنه که ببرمش خونه اش، درسته بعضی وقتا حرصم میگیره ازحرفاش، ار کاراش، ولی میدونی چیه؟ اگه یه روزی بیاد که نخواد باشه منم نباید باشم. میدونی؟
سالهای اولی که میم جان میرفت مدرسه، بغل اون بود که میتونست ارومم کنه، شعرهای اون بود که میخندوندم، عصر که میشد با اون میرفتیم لب پنجره که اومدن میم جان رو منتظر بشینیم. میدونی چی میگم؟ اون تنها کسی بود که لب پنجره کنارم وای میستاد تا اومدن میم جان رو از دور ببینمو با خوشحالی نشونش بدمو بگم اومد.
اول دبستان دونه دونه بچها داشتن اوریون میگرفتن، یه روز وسط کلاس اومدن دنبالم، گفتن که حدس میزنیم اوریون گرفتی، باید بری خونه. دست تو دست مستخدم رفتم تا رسیدم خونه، در رو که باز کرد گریون رفتم تو اتاق، کلی نگران شده بود، هی میگفت در رو باز کن، اخه چی شده؟ میدونی؟ اگه بخواد نباشه کلی نگرانش میشم، هرجا که باشه میرمو هی میگم در رو باز کنه، هی میگم اخه چی شده؟
با عصبانیت گفتم دکتر غلط کرده گفته، چرت گفته، چرت. میدونی؟ دلم میخواد راست گفته باشم که چرت گفته، اخه میدونی؟ مهربون ترین مادربزرگ دنیائه مادربزرگ من.