.
هندزفری داشت توی گوشم میخواند:
مشت میکوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هوااااااری بزنم
(استاد شجریان-شعر فریدون مشیری)
که استاد گفت دلم میخواهد نظرتان را درمورد این کلاس بدانم، من هم که به تنگ آمده بودم از کارهای ایشان در تبعیض های بین بچهای شبانه و روزانه در واحد دادن، استاد دادن، حذف کردن واحد ها پس از انتخاب واحد، به گند زدن تابستان مان بخاطر بی نظمی هایش و... شروع کردم به نوشتن شعری که توی گوشم زمزمه میشد.
هرچند جلسه بعد نبودم اما شنیدم که نظرها خیلی اذیتش کردند! و آن هایی که از همه بدتر بود را سر کلاس خوانده، که در این میان سر یکی از نظر ها بغض هم کرده، گویا یک نفر برایش شعری نوشته بود که یکی از بیت هایش این بود:
میخواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایش به شما هم برسد
+ میدانم ته بی رحمی است ولی هروقت این تصنیف را میشنوم ته دلم قنج میرود از کاری که کردم و بعد میترسم از این همه بی رحمی ولی باز هم نمیتوانم جلوی دلم که قنج میرود را بگیرم!