.
دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۵۷ ق.ظ
قرارمون با رفیق جان ساعت ۱۰ بود ولی اون زنگ زد با گریه که اتفاق بدی افتاده، زودتر بیا. با نگرانی خودمو رسوندم. در حال تعریف کردن ماجرا بود که با لحن خنده داری گفت منم درو قفل کردم، گازشوووو گرفففتم و رررررفتم. هر دو زدیم زیر خنده. لعن و نفرینش کردم که وقتی زنگ زدی بدو بدو خودمو رسوندم، حالا الان داری میگی و میخندی؟ گفت وقتی اومدی، وقتی داشتم برات تعریفش میکردم ماجرا اینطوری خنده دار شد، ولی وقتی خودم بودم ماجرا گریه دار بود.
+ میدونی؟ دلم تنگ شده برای اینکه ماجراهای غم انگیزمون رو برای هم تعریف کنیم و بالاخره یه چیز خنده دار از یه جاش در بیاریم و بخندیم. میدونی؟ دلم خیلی تنگ شده...
۹۷/۰۸/۲۸