هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۵۶ ب.ظ

رانندگی  رو با اون یاد گرفته بودم. اون اولا ولش میکردم وسط پارکینگِ سختمون و بدو بدو میومدم بالا تا پسر همسایه بره پارکش کنه و هیچ جوره هم راضی نمیشدم بهم یاد بده! اصلا همونموقع ها بود که با پیکان جوانان گوجه ای مدل ۵۷ تصادف کردم و سپرش سوراخ شد! با اون بود که از این شهر رفتیم شهر ستاره ها و اونجا با رفیق جان میرفتیم دانشگاه و به این میخندیدیم که همه ی ماشین ها تو افق مون محو میشن! همونموقع ها بود که هر ماشین بزرگتر از وانتی که با سرعت از کنارم رد میشد جیغ میزدم و رفیق جان مسخره ام میکرد و بهم میگفت راننده جاده ها! با اون بود که کم کم با سرعت رفتن رو یاد گرفتم تا جایی که ماجرا رسید به اونجا که دنبال این بودم توی مدت ۹:۴۳ دقیقه ای پخش آهنگ مدامم مست از خونه به دانشگاه برسم! همون موقع ها بود که اسمشو گذاشتیم گوگولو! با گوگولو بود که کلی تئاتر رفتیم و سینما. رفتیم کنسرت پردگیان باغ سکوت و به هرکی که نرفته بود گفتیم نصف عمرش به فناست! اصلا اولین سنتورمو که گرفتم گذاشتم تو گوگولو و بردم خونه. دومیش هم همینطور، تمبکم هم همینطور. با اون بود که رفتیم سمت بچه های پرورشگاه، سمت ثبت موسسه. اصلا همونموقع ها بود که بچه ها رو بردیم رستوران و توی راه برگشت فهمیدیم پنچر شده. با اون بود که ک ام دی اف و چوب روس خریدیم، که وسیله های گالری رو ریختیم توش و هی بردیم و آوردیم. همون موقع ها بود که مثل یه وانت عمل میکرد و همیشه پر از گرد و خاک و خرده چوب بود! با اون بود که هی رفتیم ماهان، که کلی خندیدم، که کلی گریه کردم. اصلا همونموقع ها بود که افتاد توی جوی آب! با اون بود که قرار شد برگردیم به شهر بی ستاره، با اون بود که سر گذاشتم به بیابون و حد ترخص شهر رو رد کردم و های های گریه کردم. با اون بود که برگشتیم. با گوگولو بود که رفتم سرکاری که دیگه برای زا و سا نبود، همونموقع ها بود، یعنی اصلا میشه گفت همین موقع ها بود که با رانندگی‌ من باهاش تا اصفهان رفتیم و برگشتیم و رفیق جان این بار نه به مسخره، که جدی گفت بالاخره راننده جاده ها شدی! خلاصه که با گوگولو بود که من بالاخره راننده جاده ها شدم...

+ گریه میکردم و میگفتم گوگولو! میخندیدن و میگفتن دیوونه یه مشت آهنه، زنده که نیست، جون نداره،گریه نداره، داری بهترشو میخری و باید خوشحال باشی! من همچنان گریه میکردم و توی دلم میگفتم خاطرات... امان از خاطرات...

۹۷/۱۲/۱۳
نارِن° جی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">