هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

قسم به جاده مه گرفته، به کوه پر درخت، به هوای خنک؛ قسم به بوی قهوه، به صدای شجریان؛ قسم به همه این ها در کنار هم...

۱ نظر ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۲۴
نارِن° جی

.

و قسم به لقمه ای که نانش لواشک باشد و مخلفاتش آلوچه! :))

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۳۰
نارِن° جی

.

آه میکشم و میگم آره دیگه، اینجا شرایط طوری شده که یا باید بسوزی و بسازی، یا جمع کنی بری! میخنده و میگه آخ بمیرم برات که تو چقد داری میسوزی و میسازی! به هر حال سخته آدم همش یا مسافرت باشه، یا سینما، یا کنسرت، یا تفریح! آخ که من سوختم بخاطر همه ی سوختن های تو!

+ و همانا شکر ^_^

۱ نظر ۱۰ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۱۶
نارِن° جی

.

دلم تنگ شده برایشان، برای تک تک شان، که بیایند بغلم، که برایم شعر بخوانند، که با هم تفنگ بازی کنیم و من با شلیکشان بمیرم، که سرشان را روی پایم بگذارند و من دست هایم را لابلای‌ موهایشان حرکت دهم، که انگشت های کوچکشان را لاک بزنم، که برایشان ژله درست کنم، که مرا خاله صدا کنند، که حتی بعضی وقت ها بین حرف هایشان اشتباها مرا "مامان" خطاب کنند، که با دست های کوچکشان دست هایم را بگیرند تا با هم برویم و اسباب بازی هایشان را ببینم... دلم تنگ شده، دلم تنگ شده برای تک تک شان، برای اینکه بغلشان کنم، بوس شان کنم و در جواب صدا زدن هایشان با تمام جانم بگویم جانم؟

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۴۹
نارِن° جی

.

مرا جای خودم بگذار

خودت را جای گهواره

و از این صُحبتا

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۸ ، ۰۸:۱۸
نارِن° جی

.

وقتی ما توی یه فضا قرار میگیریم و زندگی میکنیم، اونجا به مرور برامون معنای ویژه ای پیدا میکنه. در واقع توی هر فضا یه وجود معنوی قرار گرفته، یه چیزی مثل یک روح، یه چیزی که باعث ایجاد  تفاوت بین "فضا" و "مکان' میشه، یه چیزی که باعث میشه ما در مواجه با مکان یک ارتباط عاطفی برقرار کنیم و احساس امنیت، لذت و تعلق بهمون بده...

اساس شکل گیری حسِ مکان، حضور در فضا و آگاهی نسبت به این حضوره، در این سطح فرد نمادهای اون مکان رو میشناسه و اون مکان براش قابل تشخصیه ولی براش چیزی بیشتر از یه آدرس پر تکرار نیست. در سطح دوم، فرد نسبت به مکان احساس تعلق میکنه و احساس میکنه با اون مکان تقدیر مشترکی داره. مرحله سوم دلبستگی‌ به مکانه و فرد اون مکان رو منحصر به فرد میدونه و تجربه ها و خاطرات جمعی و فردی که کسب کرده مختص همونجاست. حالا چه اتفاقی باید توی یه فضا بیفته که کاربر اونو یه مکان خاص بدونه؟

 

+ به نظر شما چه چیزی یه چیزیو خوشمزه میکنه 
- خیلی چیزا
+ ‏اون خیلی چیزا میتونه همیشه در یک چیز باشه ولی اون چیزو در نظر ما خوشمزه نکنه. پس باید چیز دیگه ای باشه، بجز اون چیزایی که قاعده است.
- اوووه! خب؟
+ بنظر من اون چیز میتونه خاطره باشه... اون چیزی که باعث میشه یه چیز، زیبا، خوشمزه، شیرین، جذاب یا حتی باشکوه بشه خاطره ایه که در اون چیزه.

 

حالا اگه یه انسان از مکانش جدا بشه و اونو از دست بده چه اتفاقی براش میفته؟ مکان ها معمولا با ساختار ذهنی و سبک زندگی کاربرهاش همخونی دارن و از دست دادن مکان، به عبارتی دور افتادن از همه معناهاییه که اون مکان برای فرد داره. البته این از دست دادن لزوما دوری فیزیکی از مکان نیست و میتونه احساس غریبی و بیگانگی از مکان هم باشه که به هر دلیلی شکل گرفته. با این حساب بی خانمانی صرفا به معنی نداشتن سرپناه نیست بلکه فقدان تعلق به یک مکانه...

 

 

 

+ برگرفته از پادکست رادیو ظریر

۰ نظر ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۰۵
نارِن° جی

.

روایت پیش رونده: تاکید اصلیش روی اقدامات قهرمانه بعد از فاجعه است، قهرمان هایی که دوباره برخواسته اند و سرسختانه تلاش میکنن خسارات رو جبران کنن و زندگی شونو از نو بسازن.

روایت رستگارانه: افراد خواستگاه مذهبی داره و نزول بلا رو عامل رستگاری میدونن و اینطور فکر میکن بخاطر گناه پیشین شون مجازات شدن و الان این شایستگی رو دارن که رستگارانه به زندگی شون ادامه بدن.

روایت زهرآگین: افراد نه پیوندهای معنوی نجات بخش دارن، و نه انگیزه ای برای بازسازی و پیشرفت. انسان ها در این حالت خودشون رو کاملا مغلوب فاجعه میبینن و میل به بازسازی یا اندیشه رستگار شدن بهشون اشتیاق زیستن نمیده.


+ برگرفته از پادکست رادیو ظریر

+ کاش هیچ وقت هیچ کس خودش رو مغلوب چیزی ندونه...

۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۰۰
نارِن° جی

.

باغبونِ باغچه ذهنِ پژمرده ی هم باشیم

تصویر سازی: amandaoleander

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۳۹
نارِن° جی

.

تو را میخواهم
برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی

 

تو را میخواهم 
برای خانه ای که تنهاییم
تو را میخواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که میزنند
و جواب نمیدهیم

 

تو را میخواهم برای تنهایی
تو را میخواهم وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
برای پنجره ی بسته
وقتی سرما بیداد می کند

 

تو را میخواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر

 

"نادر براهیمی"

۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۵۷
نارِن° جی

.

لعنت به علاقه شدید مرد ها به کباب، گوشت و جوجه، لعنت به این گوشت و مرغ خوردن های هر روزه. لعنت به اخم استاد که ناشی از تمرین کم من است. لعنت به تمرین کمِ من. لعنت به اتاق سرسام. لعنت به میرغضب که رفت. لعنت به پر حرف چرت و پرت گو که آمد. لعنت به او که از پنج ساعت از نه ساعت زمان کار را در مورد اینکه مملکت ماندن ندارد و دیتیل های اروپایی فلان است و خاک بر سر ما شود صحبت میکند و چهار ساعت باقی مانده اش را از فضل و کمالات و علم و دانش خودش میگوید! و باز هم لعنت به میرغضب که رفت. لعنت به آلبالوها که همه شان پیوندی شدند و بی مزه. لعنت به سرویس بهداشتی ای که با مردها مشترک باشد. لعنت به آن آدمی که حین حرف زدن سرش را پایین میندازد و به آدم نگاه نمیکند و آدم هم مجبور میشود سرش را پایین بیندازد و نگاهش نکند چون خجالت میکشد و فکر میکند لابد لخت مادرزاد جلویش ایستاده ای که نگاهت نمیکند! لعنت به رفیق جان که هزارکیلومتر آن ور تر است. لعنت به سندردم پی ام اس. لعنت به من. لعنت به من‌. لعنت به من.

۰ نظر ۲۷ مرداد ۹۸ ، ۱۶:۰۵
نارِن° جی

.

نیاز شدیدی دارم به رفتن به یک موزه! موزه ای پر از اسلحه و سلاح و توپ و تانک و نیزه و تپانچه؛ جایی پر از تفنگ سرپر شکاری، تیربار روسی و تفنگ دولول! جایی که به رسم قدیمِ من و رفیق جان، برای هر کس که در لیست مان جا خوش کرده متناسب با شکل اسلحه نمایشنامه ای ترتیب میدادیم که در آن هر یک از افراد حاضر در لیست به صد و یک روش سامورایی کشته میشدند!
+ و کاش کسی مرا به موزه میبرد و به سناریو هایم گوش میکرد، که پس از شنیدن سناریو هایم مرا به عنوان یک دیوانه یا قاتل زنجیره ای نگاه نمیکرد و در دلش به این‌ فکر نمیکرد مرا دیوانه خانه ببرد یا به پلیس تحویل دهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد! که خودش مثلِ رفیق جان پایه اضافه کردن هیجان به سناریوهایم باشد، که من بعد از تمام شدنِ موزه یک نفس راحت بکشم که آخ چه سبک شدم! که همه ی انتقام هایم را گرفتم! که حالا وقت آن است برویم و بستنی بخوریم!

۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۱۷
نارِن° جی

.

اُوه و گربه به اتاقک چوبی میرسن. اُوه داخل میره و دوتا گیره آهنی و باطری یدک ماشینشو بر میداره، بعد ایرانیت فلزی رو روی زمین بین اتاقک و خونه اش میزاره و با برف میپوشونه. یه تله سگ بی نظیر زیر برف. اگه دفعه بعد سگ بخواد رو سنگ فرش خونه خراب کاری کنه برق از طریق ایرانیت اون جونور رو میگیره. اُوه خیلی راضی به گربه توضیح میده مطمئنا شُک بَدی بهش وارد میشه، مثه اینکه بهش صاعقه بزنه. گربه مدتی طولانی نگاهش میکنه انگار که میخواد بگه جدی که نمیگی؟ میگی؟ اُوه دست هاشو تو جیبش میزاره و آه میکشه. نه، نه. نه معلومه که نه. بعد باطری و گیره ها و ایرانیتو جمع میکنه و همه رو توی گاراژ میزاره. معلونه که خنگول و اون سگ مستحق یه شوک الکتریکی حسابی ان. ولی یادش میاد که خیلی وقت پیش یکی بهش یادآوری کرده بود کسی که بده با کسی که میتونه بد باشه فرق داره...

"مردی به نام اُوه - نوشته فردریک بکمن"

 

+ خوبیِ همجواری با اتاقِ سرسام اینه که نامبرده میتونه سرکار، بدون عذاب وجدان کتاب صوتی و پادکست  گوش بده! حالا دیگه میزان حواس پرتی ایجاد شده توسط آقایی که صداش توی هندزفری پخش میشه مساویه با سر و صدای اتاق سرسام!

 

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۸
نارِن° جی

.

میگم: من نمیتونم یهو از این هوای سردِ پاییزی برم توی جهنمِ تابستونی! تو بگو هوای بهاری این موقع سال کجا میشناسی یه سر بریم اونجا؟

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۱۸:۱۷
نارِن° جی

.

نامبرده پس از سالها زندگی بالاخره متوجه شد باید با اشخاصی بره کوه یا طبیعت که:
۱- اونقدر نامرد نباشن که علاوه بر اینکه هیج جوره راضی نمیشن دست نامبرده رو بگیرن بلکه به سرعتشون هم اضافه میکنن تا نامبرده رو مقاوم بار بیارن و اون دست و پا چلفتیِ معصوم رو به حد مرگ بکشونن!
۲- دست و پا چلفتی تر از نامبرده نباشن طوری که خودشون به کمک نامبرده نیازمند باشن!
۳- وقتی نامبرده ی دست و پا چلفتی توی برف لیز میخوره، با یک لبخند ملیح بهش زل نزنن بلکه بیان جلو، بهش کمک کنن بلند شه و از لیز خوردن دوباره اش جلوگیری کنن!
۴- اونقدر خفن نباشن که تفریحات عادی شون پیمایش خط الارس دنا باشه و حرکت توی رودخانه دره زمان براشون پیش پا افتاده باشه و فقط وقتی جریان آب قصد داره نامبرده رو به قهقرا ببره دست دراز کنن و نجاتش بدن!
۵- و اما در نهایت، همراه نامبرده در طبیعت باید مثل همراه امروز باشه: در مواقع لازم سرعتش رو کم یا زیاد کنه، هرجا لازم بود کنار نامبرده راه بره و یا اگر لازم بود خودش جلو بره و دو تا دست هاش رو از دو طرف پهلوهاش بکشه عقب و دست های نامبرده رو بگیره.

+ چنین همراهِ کوه و طبیعتمان آرزوست، به صورتِ یک هفته در میون، صبح های جمعه لطفا!

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۱
نارِن° جی

.

یادتونه نامبرده گفت یکی بیاد ببرتش لب بامی؟ سرکوهی؟ دل صحرایی؟ که در آنجا نفسی تازه کند؟ که خنک هم باشد؟
آخ که اونقدر خنک بود سر اون کوه که با کاپشن رفت و نفس تازه کرد ^_^

 

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۹
نارِن° جی

.

شاید سرنوشت از نظر زنش یک "چیز" بود

ولی از نظر اُوه سرنوشت یک "شخص" بود،

کسی که دوستش داری...

 

"مردی به نام اوه - نوشته فردریک بکمن"

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۸ ، ۱۹:۵۵
نارِن° جی

.

و قسم به دوغ ترش در شبِ خنک، قسم به پیاده روی :)

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۲۴
نارِن° جی

.

و قسم به هوای خنک در نیمه ی مرداد، قسم به مسافرت :)

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۴۵
نارِن° جی

.

بعضی وقت ها بعضی کامنت ها بدجور میچسبند. مثلا همانطور که "چیزی شده جانم؟" چند سال پیش چسبید، امشب هم "کاش فردا بشه و عوض همه‌ی ما، برای تو تموم شده باشه، دیگه غصه نخوری" چسبید.

 + بعضی وقت ها بعضی حرف ها جورِ خوبی خوبه...

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۴۳
نارِن° جی

.

دقیقا یازده مرداد نود و هفت بود که روی جدول های جلوی شاه نعمت الله ولی نشستیم و من غم زده به روبرو خیره شدم. دقیقا یک سال بعدتر، یعنی یازده مرداد نود و هشت روی جدول های مشرف به زمین تنیس باشگاه انقلاب نشستیم و من به روبرو خیره شدم. فکر میکردم باز هم برگردم به مرداد کوفتی نود و هفت، همونطور که یازده تیر نود و هشت... اما عجیب بود! برنگشتم.

+ و من خوشحالم و به این فکر میکنم که میشود تمام شده باشد؟ که گذشته باشد؟ که کاش تمام شده باشد، که گذشته باشد، که نشود فردا بشود و من باز هم غصه بخورم

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۱۹
نارِن° جی

.

میگه بخوایی خودت رو از دید دیگران تعریف کنی چطوری تعریف میکنی؟ میگم بستگی به دیگرانش داره. مثلا یکی منو یه آدم جدی میبینه که حتی نزدیک شدن بهش کمی براش ترسناکه! یکی دیگه منو یه آدم خوش خنده میبینه که کلی اهل بگو بخنده. یکی منو یه آدم مظلوم میدونه و یکی دیگه بهم میگه آتیش پاره! یکی منو خودخواه میبینه و یکی از خودگذشته! یکی منو یه آدم گرم و صمیمی و خوش صحبت میبینه و یکی دیگه وقتی کلمه جان میزاره بعد از اسمم با یه شخص اخمو و کم حرف مواجه میشه که میگه فامیل من فلان چیزه! خلاصه بگم، بستگی به دیگرانش داره که چجوری باشن.


+ انسانم آرزوست، انسانی هایی که خوش خندگی ها، خوش مشربی ها، آتیش پارگی ها، مهربونی و از خودگذشتگی های نارن‌جی رو ببینن

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۱۰
نارِن° جی

.

آخه یه تصنیف تا چه اندازه میتونه لعنتی باشه؟ 

لعنتی از نوع عزیز دلش البته ^_^



۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۴۶
نارِن° جی

.

تا الان فکر میکردم فقط بعضی پسرهای از دید من نکبت موقع حرف زدن با خانم ها از کلمه بانو استفاده میکنن! الان چند وقته فهمیدم بعضی خانم ها هم اینطوری ان! و نامبرده نه ساعت از بیست و چهار ساعت عزیز زندگیش رو با یه همچین‌ شخصی توی یک اتاق میگذرونه!

+هشتگِ بیاییم نگیم بانو!

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۲۳
نارِن° جی

.

آخه لامصب! مگه من نگفتم

یکی بیاد منو ببره

لب بامی

سرکوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم؟
گفتم یا نگفتم؟ گفتم یا نگفتم؟!
۱ نظر ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۰۴
نارِن° جی

.

معنی دلبستن: دل در گرو محبت کسی آوردن
معنی پیوستن: بهم بسته شدن، چسبیدن
معنی دل کندن: از چیزی صرف نظر کردن، ترک کردن
معنی گسستن: جدا کردن، تمام شدن، نابود شدن
معنی خاطره: آنچه بر کسی گذشته و در حافظه اش مانده
معنی حافظه: عارضه ی ضبط و نگهداری مطالب و وقایع
معنی عارضه: اتفاق، پیش آمد، مرض عشق
معنی فاصله: مسافت بین دو چیز یا دو کس
معنی دلتنگی: گرفتگی دل از اندوه
معنی التهاب: افروخته شدن‌، زبانه کشیدن، اضطراب
معنی اضطراب: هیجانی ناخوشایند همراه بی قراری
معنی اجتناب: ساز و کار دفاعی که فرد از آنچه یادآور موارد ناگوار باشد دوری می کند
معنی انتها: به پایان رساندن چیزی *

* با تغییراتی در آهنگ گذشتن و رفتن پیوسته، بمرانی
+ پارسال همین موقع، شیش روز از واگذاری گالری مون گذشته بود و بیست و دو روز مونده بود به رفتن، گسستن، دل کندن...
+ و در آخر همون قدر که بمرانی واو دوری رو میکشه:



۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۸
نارِن° جی

.

باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفته ای تحویل دهی

خواه با فرزندی خوب

خواه با باغچه ای سرسبز

خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی

و اینکه بدانی

حتی اگر فقط یک نفر

با بودنِ تو

ساده تر نفس کشیده است

این یعنی تو موفق شده ای

"گابریل گارسیا مارکز"


+ آیا یک نفر، و فقط یک نفر با بودنِ من، ساده تر نفس کشیده است؟

۰ نظر ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۵۳
نارِن° جی




۱ نظر ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۱۴
نارِن° جی

.

سرم رو گذاستم روی دست هام که تکیه داده شده بودن به دستگیره ی روبرو. غرق شدم توی نت های موسیقیِ پراکنده در هوا...

+ و باز هم: قسم به جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست...


۰ نظر ۰۱ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۱
نارِن° جی

.

تو به من نزدیکی

و من تو را میخوانم

و باور دارم توانایی ات را

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۸ ، ۱۷:۲۶
نارِن° جی

.

واژه غریب شارت در زمان دانشجویی معماران معنا می یابد. این کلمه بعدها و تا زمان کار حرفه ای ادامه خواهد یافت. خیلی از شرکتها با همین عنوان نیروهای خود را به کار سخت و دائمی واداشته اند. کلمه شارت واژه ای در اصل فرانسوی به معنی گاری است. معروف است که دانشجویان بوزار در روز تحویل، پروژه ها را با گاری به محل ژوژمان حمل کرده و حتی در این لحظات نیز روی پروژه های خود کار میکردند! به طور کلی شارت یعنی تلاش برای انجام کار در یک دوره کاری فشرده و با زمان محدود و یا تلاش برای به پایان رساندن پروژه به وسیله کار در زمانی علاوه بر زمان کاری، مثلا اضافه کاری در شرکت ها و یا شب بیداری در کار شخصی…

 

+ گاری یا گاری کش؟!

۰ نظر ۲۸ تیر ۹۸ ، ۰۰:۳۷
نارِن° جی

.

یکی بیاد منو ببره


لب بامی

سرکوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم*


فقط خنک باشه لطفا!


*فریدون مشیری

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۰
نارِن° جی

.

اول یکی از اپلیکیشن های پادکست مینویسه:

زنده باد زمان های مرده

و نامبرده هر دفعه چشمش میخوره به این جمله عذاب وجدان میگیره از اینکه زمان سرکارش رو زمان مرده میدونه:|

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۷
نارِن° جی

.

دارم امیدی

در آسمانت
دیده ام ابر سپیدی


۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۲۰:۵۲
نارِن° جی

.

نیاز ما تنها این نیست که دیگران رو ببخشیم میچ، لازمه خودمون رو هم ببخشیم. برای همه چیزهایی که انجام ندادیم و بخاطر همه چیزهایی که باید انجام میدادیم. تو نباید حسرت گذشته رو بخوری، حسرت چیزهایی که باید اتفاق میفتاده و نیفتاده. آرزوی همیشگی من این بود که در زمینه شغلیم فعال تر باشم، کتابهای بیشتری بنویسم، و به این خاطر همیشه توی سر خودم میزدم. حالا متوجه اشتباهم شدم میچ، صلح و آرامش برقرار کن. لازمه که با خودمون و اطرافیانمون در آرامش به سر ببریم. خودت رو ببخش. دیگران رو ببخش.‌ این کار رو به تعویق ننداز.

"سه شنبه ها با موری نوشته میچ آلبوم"

 ‏

+ خودت رو ببخش اگه نوازنده حرفه ای نشدی، اگه خطاط نیستی، اگه کارت اونطور که میخوایی نیست، بخاطر اشتباهاتت که توی زندگیت انجام دادی، بخاطر کارهایی که باید میکردی و نکردی، بخاطر کارهایی که نباید میکردی و کردی. فقط خودت رو ببخش.

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۰۰:۱۰
نارِن° جی

.

میدونی چطور مردم رو شست و شوی مغزی میدن؟ اونا یه چیزیو بارها و بارها تکرار میکنن. تملک خوب است. پول خوب است. اثاث بیشتر خوب است. تجارت بیشتر خوب است. بیشتر خوب است. بیشتر خوب است. ما اونو تکرار میکنیم و میزاریم که برامون تکرارش کنن. بارها و بارها، تا اینکه هیچکس به خودش زحمت نمیده به چیز دیگه ای حتی فکر کنه. طوری که حتی یه انسان متعادل و طبیعی هم دچار سرگیجه میشه و دید درستی از این پیدا نمیکنه که واقعا چه چیزی مهمه.

"سه شنبه ها با موری نوشته میچ آلبوم"

۰ نظر ۲۵ تیر ۹۸ ، ۰۰:۰۵
نارِن° جی

.

و شکر که من در دوره ی ظهور پادکست ها زندگی میکنم ^_^

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۸:۵۰
نارِن° جی

.

و باز هم: قسم به قطعه "شهرخاموشِ کیهان کلهر"، به روایتش از حلبچه، به موسیقی اش، به تئاترش،...

۰ نظر ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۳:۵۶
نارِن° جی

.

شاعر عجب ناب فرمود:

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند

خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل که دلدارش تو گردی

خوشا جانی که جانانش تو باشی


۰ نظر ۲۳ تیر ۹۸ ، ۰۸:۴۶
نارِن° جی

.

مرگ یک نفر میتونه یک تراژدی باشه، اما مرگ ده میلیون نفر فقط یک آماره. من وقتی به این جمله فکر میکنم معمولا یاد آدم هایی میفتم که توی جنگ کشته میشن. ما به راحتی اونا رو توی یه دسته یا گروه قرار میدیم و میگیم این تعداد آدم توی این جبهه، توی این شهر، توی این حمله کشته شدن. گاهی حتی با تخمین چند هزار نفری تعداد کشته ها رو هم گرد میکنیم. مثلا میگیم تعداد کشته های جنگ جهانی شصت میلیون نفر و تعداد کشته های حنگ ایران و عراق یک میلیون نفر بودن؛ نه مثلا یک میلیون و صد و بیست و دو هزار و ششصد و پنجاه و یک نفر... تعداد تراژدی ها اگر زیاد شد اونارو بعنوان آمار نگاه نکنین. تراژدی ها واقعا میتونن تک به تک، زندگی های زیادی رو به نابودی بکشن...

"امیر یاری"


تعداد تراژدی ها اگر زیاد باشه اون ها رو بعنوان آمار نگاه نکنیم، نگاه نکنیم این تراژدی ها مال چه دوره ای هست، متعصبانه نگاه نکنیم، نگیم فیلم سرخپوست رو ببین ولی شبی که ماه کامل شد رو نه، نگیم ابد و یک روز رو ببین ولی ایستاده در غبار رو نه. حتی توی سینما، موقع دیدن ایستاده در غبار نگاه بد و اخمالود نکنیم به امثال من که موهام بیرونِ و از نظر شما حجابِ بد دارم. این تراژدی ها رو مختص یک دسته و گروه ندونیم، مختص یک انقلابِ خاص ندونیم، این تراژدی ها رو اینقدر تقسیم بندی نکنیم...


۱ نظر ۱۸ تیر ۹۸ ، ۰۸:۴۹
نارِن° جی

.

ژان والژانم توی زندان باستیل فرانسه است! البته خودش گفت آزاد که بشه میاد دنبالم!

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۸ ، ۰۸:۳۳
نارِن° جی

.

حتی گذر زمان هم نمیتونه بعضی چیزها رو حل کنه... و من انگار امشب برگشتم به مرداد نود و هفت، به مرداد کوفتی نود و هفت

۰ نظر ۱۲ تیر ۹۸ ، ۰۰:۳۳
نارِن° جی

.

امروز بهم گفتن قشنگ معلومه تاحالا کیک نبریدی و فقط خوردی! گفتن اگه به یه کور میدادیم بهتر میبرید! گفتن هیچ دوتایی مثل هم نشد! گفتن برو مدرک مهندسیتو بیار ببینیم! گفتن این فیلمو میگیریم یادگاری که بعدا ببینی چطور کیک بریدی! گفتن و خندیدم. گفتن و خندیدم و خندیدیم.

+ شکر

۰ نظر ۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۳:۴۹
نارِن° جی

.

خب من فکر کردم به جویی توی فرندز که میگه:
Why, God, why? We had a deal! Let the others grow old, not me.
‏و ریچل که میگه:
Okay! Y’know what? I realized it was stupid to get upset about not having a husband and kids. All I really needed was a plan. See I wanna have three kids… I should probably have the first of the three kids by the time I’m 35 which gives me five years. So, if I wanna have my kid when I’m 35, I don’t have to get pregnant until I’m 34. Which gives Prada four years to start making maternity clothes! Oh wait, but I do want to be married for a year before I get pregnant… so I don’t have to get married until I’m 33! That’s three years, that’s three whole years—Oh, wait a minute though. I’ll need a year and a half to plan the wedding, and I’d like to know the guy for a year, year and a half before we get engaged… Which means I need to meet the guy by the time I’m thirty. Eh-eh-according to my plan I should already be with the guy I wanna marry!
و من فکر میکنم به ربع قرن سن. به اینکه با برنامه هایی که برای این سن ریختم فاصله ها دارم. فکر میکنم به ارزش دنیا، به اینکه ما وقتی تو رحم مادر هستیم فقط چند سانت با دنیای بیرون فاصله داریم و ازش هیچ خبرنداریم، و اینکه مرگ هم مثل همینه. میمیریم و میبینیم همش چند لحظه یا چند متر با دنیای بعدی فاصله داشتیم. به این فکر میکنم که این فقط یه برش از زندگیِ منه... درسته که من مثل جویی با ناراحتی به بالا نگاه میکنم و میگم چرا خدا؟ چرا؟ و درسته که مثل ریچل محاسبه میکنم و به این نتیجه میرسم برای رسیدم به هدف هام توی ۵ سال دیگه باید الان به یک سری دیگه از هدف هام رسیده باشم و هنوز نرسیدم. من به همه ی اینها فکر میکنم و تهش میگم خودتو رها کن، رها کن در جهت جریانِ رودخونه...


۰ نظر ۰۹ تیر ۹۸ ، ۲۳:۴۵
نارِن° جی

.

جناب میرغضب! شما خیلی بی معرفتین که ما رو پیش تناردیه تنها گذاشتین، خیلی هم نامردین که ما رو با خودتون نبردین. یه کم از ژان والژان یاد بگیرین...

۱ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۱۹:۲۶
نارِن° جی

.

هر روز پرنده کوچیکی رو روی شونه ات تصور کن که سوال میکنه: آیا امروز همون روزه؟ آیا اماده ام؟ آیا همه انچه که انجام میدم واقعا نیاز دارم انجام بدم؟ آیا همان انسانی هستم که میخوام باشم؟

 باور کردن مرگ روشیه که در طول زندگیت کاملا تو رو درگیر زندگی کردن میکنه. حقیقت اینه اگه چگونه مردن رو یاد بگیری چگونه زیستن رو هم یاد خواهی گرفت.


"سه شنبه ها با موری-نوشته میچ آلبوم"

۰ نظر ۰۷ تیر ۹۸ ، ۰۹:۳۵
نارِن° جی

.

چند هفته بعد دایی فوت کرد. بعد از مراسم خاکسپاری زندگی‌ من عوض شد، احساس میکردم به یکباره زمان برام ارزشمند شده زندگی مثل آب روانی با سرعتی سرسام آور جاری بود و من به حد کافی چالاک و فرز نبودم، کلی وقت هدر داده بودم...

"سه شنبه ها با موری-نوشته میچ آلبوم"


+ هرچند نتیجه ای که در ادامه توسط میچ آلبوم گرفته شد با نتیجه ای که من بعد از این اتفاقِ مشابه گرفتم خیلی متفاوت بود، ولی تا اینجا، این جمله ها... این جمله ها...

۱ نظر ۰۵ تیر ۹۸ ، ۱۶:۵۷
نارِن° جی

.

+ درسته اسمتونو گذاشته بودم میرغضب و حتی وقتایی که عصبی بودین بخاطر اخم توی صورتتون خنده ام میگرفت، درسته اون آلوچه رو دادم به شما و بعدا در نبودتون گول خوردم و خودم خوردمش، درسته اولش که دیدمتون خیلی ازتون بدم میاومد. همه ی اینا درسته، ولی من عمیقا ناراحت شدم، عمیقا بغض کردم و عمیقا اشک ریختم... کاش بودین، چون تازه قرار بود علاوه بر استاد معماریم استاد خطم هم بشین! البته میدونم اگه میگفتم میگفتین کی قرار شد؟ منم میگفتم خودم قرار گذاشتم و شما میخندین. ولی کاش بودین، چون هنوز کلی نقشه های به قول شما آبکش دارم که پر از سواله. کاش بودین، چون شما از اون آدم حسابی ها هستین‌. از اون آدم ها که آدم کم میبینه توی زندگیش...

۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۹
نارِن° جی

.

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود

آخ... آخ... آخ که

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود.‌..

۱ نظر ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۴
نارِن° جی

.

میگه: راستی امسال نظام امتحان دادی یا نه؟

خلاصه میگم: هنوز سنم نرسیده!

به پهنای صورت میخنده! با صدای بلند میخنده! مثل اینکه حرفم خیلی خنده دار بوده! ولی من خوشحالم از اینکه هنوز سنم نرسیده! میترسم از اون روزی که سنم رسیده باشه به پایه یک مثلا! میترسم از این بزرگ شدن، از این گذر سریعِ زمان...

۱ نظر ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۱۷
نارِن° جی

.

آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۹:۵۴
نارِن° جی