هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴۳ مطلب با موضوع «آرزو‌ نوشت» ثبت شده است

.

عباس حسین نژاد نمیگه، ولی من به جاش میگم: لطفا هندونه های سربسته ی مارو قرمز و آبدار و شیرین بخواه.

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۰۷:۰۷
نارِن° جی

.

همونطور که عباس حسین نژاد میگه:

این درها رو باز کن
این دیوار هارو بردار
ما نمیرسیم تو برسون

۰ نظر ۲۹ دی ۹۸ ، ۱۹:۱۵
نارِن° جی

.

بارالاها! آدم هایی رو بزار سر راهمون که خوبی ها و قشنگی ها و مهربونی های وجودمون رو بکشن بیرون...

۰ نظر ۱۹ دی ۹۸ ، ۱۸:۲۰
نارِن° جی

.

باید برم یه وَری، نه یه وری که لزوما خیلی دور باشه، یه وَری که فقط حال خوب کن باشه، یه فیلم خوب باشه، یه تئاتر خوب باشه، یه بازدید از خونه ی قدیمی قشنگ باشه، یه خیابون گردی توی کوچه پس کوچه های تهرون باشه، یه تاب بازی باشه. باید برم یه وَری که بشوره ببره، که توی این حال بد، حال خوب کن باشه.
+ یکی منو ورداره ببره یه وَری.

۰ نظر ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۹:۵۹
نارِن° جی

.

الان که روزای غرفه سازی واسه نمایشگاس یاد اون شبام که رویام این بود توی نمایشگاه حداقل ۱۰ تا غرفه طراحی کرده باشیم و ۱۰ تا اکیپ داشته باشیم واسه ساخت غرفه ها. که اون روزا چقد شلوغیم، چقد خوشالیم، چقد خسته ایم، که چقد این خستگی و این شلوغی میچسبه...

۰ نظر ۰۷ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۴
نارِن° جی

.

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست

"جناب مولانا"

 

+ آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست...

۰ نظر ۱۲ آذر ۹۸ ، ۲۳:۴۹
نارِن° جی

.

تو "جاناموسی" مترو قسمت مردونه وایساده بودیم ولی "ناموس‌بان" نداشتیم!

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۸ ، ۲۲:۵۲
نارِن° جی

.

کاش میشُد میییییبُردی منُ با آغوشی

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۸:۳۵
نارِن° جی

.

مثلا سقف خونمون مثه سقف گنبد مینا باشه؛ یه شب توش کهکشانُ ببینیم، یه شب شهاب بارون، یه شب بریم جنگل، یه شبم دریا... 

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۸ ، ۰۰:۲۴
نارِن° جی

.

همینقدر محکم، همینقدر خیره

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۸ ، ۲۳:۵۸
نارِن° جی

.

موقع نهار میگم کاش صندلیاش ماساژور بود، توی اتوبوس، مترو، تراموا یا هر کوفت دیگه ای هم همینو میگم، تو موزه ها و جاهای دیدنی میگم کاش یه مسیر برقی بود، روش صندلی ماساژور، میشستیم روش و خودش ما رو میبرد تازه اگه یه ابمیوه هم میدادن دستمون که عالی بود! توی فروشگاهاشم همینو میگم! شاید با خودتون بگین چه خوش اشتهاس! ولی عمق ماجرا رو کسی میفهمه که توی یه روز نوزده کیلومتر راه رفته!

۰ نظر ۰۲ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۰
نارِن° جی

.

به امید روزی که ارغوان استعاره از "شاخه ی همخونِ به من چسبیده" باشد!

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۱۳
نارِن° جی

.

یکی باید باشه، همونطور که امیرعلی چهارساله بهم گفت میخوام بیام تو کوشِت، بهش بگم میخوام بیام تو کوشِت

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۰۱
نارِن° جی

.

منو بلد باش...

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۲۶
نارِن° جی

.

باغبونِ باغچه ذهنِ پژمرده ی هم باشیم

تصویر سازی: amandaoleander

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۰۱:۳۹
نارِن° جی

.

نیاز شدیدی دارم به رفتن به یک موزه! موزه ای پر از اسلحه و سلاح و توپ و تانک و نیزه و تپانچه؛ جایی پر از تفنگ سرپر شکاری، تیربار روسی و تفنگ دولول! جایی که به رسم قدیمِ من و رفیق جان، برای هر کس که در لیست مان جا خوش کرده متناسب با شکل اسلحه نمایشنامه ای ترتیب میدادیم که در آن هر یک از افراد حاضر در لیست به صد و یک روش سامورایی کشته میشدند!
+ و کاش کسی مرا به موزه میبرد و به سناریو هایم گوش میکرد، که پس از شنیدن سناریو هایم مرا به عنوان یک دیوانه یا قاتل زنجیره ای نگاه نمیکرد و در دلش به این‌ فکر نمیکرد مرا دیوانه خانه ببرد یا به پلیس تحویل دهد یا فرار را بر قرار ترجیح دهد! که خودش مثلِ رفیق جان پایه اضافه کردن هیجان به سناریوهایم باشد، که من بعد از تمام شدنِ موزه یک نفس راحت بکشم که آخ چه سبک شدم! که همه ی انتقام هایم را گرفتم! که حالا وقت آن است برویم و بستنی بخوریم!

۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۱۷
نارِن° جی

.

نامبرده پس از سالها زندگی بالاخره متوجه شد باید با اشخاصی بره کوه یا طبیعت که:
۱- اونقدر نامرد نباشن که علاوه بر اینکه هیج جوره راضی نمیشن دست نامبرده رو بگیرن بلکه به سرعتشون هم اضافه میکنن تا نامبرده رو مقاوم بار بیارن و اون دست و پا چلفتیِ معصوم رو به حد مرگ بکشونن!
۲- دست و پا چلفتی تر از نامبرده نباشن طوری که خودشون به کمک نامبرده نیازمند باشن!
۳- وقتی نامبرده ی دست و پا چلفتی توی برف لیز میخوره، با یک لبخند ملیح بهش زل نزنن بلکه بیان جلو، بهش کمک کنن بلند شه و از لیز خوردن دوباره اش جلوگیری کنن!
۴- اونقدر خفن نباشن که تفریحات عادی شون پیمایش خط الارس دنا باشه و حرکت توی رودخانه دره زمان براشون پیش پا افتاده باشه و فقط وقتی جریان آب قصد داره نامبرده رو به قهقرا ببره دست دراز کنن و نجاتش بدن!
۵- و اما در نهایت، همراه نامبرده در طبیعت باید مثل همراه امروز باشه: در مواقع لازم سرعتش رو کم یا زیاد کنه، هرجا لازم بود کنار نامبرده راه بره و یا اگر لازم بود خودش جلو بره و دو تا دست هاش رو از دو طرف پهلوهاش بکشه عقب و دست های نامبرده رو بگیره.

+ چنین همراهِ کوه و طبیعتمان آرزوست، به صورتِ یک هفته در میون، صبح های جمعه لطفا!

۰ نظر ۱۸ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۱
نارِن° جی

.

یکی بیاد منو ببره


لب بامی

سرکوهی

دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم*


فقط خنک باشه لطفا!


*فریدون مشیری

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۰
نارِن° جی

.

ژان والژانم توی زندان باستیل فرانسه است! البته خودش گفت آزاد که بشه میاد دنبالم!

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۸ ، ۰۸:۳۳
نارِن° جی

.

+ درسته اسمتونو گذاشته بودم میرغضب و حتی وقتایی که عصبی بودین بخاطر اخم توی صورتتون خنده ام میگرفت، درسته اون آلوچه رو دادم به شما و بعدا در نبودتون گول خوردم و خودم خوردمش، درسته اولش که دیدمتون خیلی ازتون بدم میاومد. همه ی اینا درسته، ولی من عمیقا ناراحت شدم، عمیقا بغض کردم و عمیقا اشک ریختم... کاش بودین، چون تازه قرار بود علاوه بر استاد معماریم استاد خطم هم بشین! البته میدونم اگه میگفتم میگفتین کی قرار شد؟ منم میگفتم خودم قرار گذاشتم و شما میخندین. ولی کاش بودین، چون هنوز کلی نقشه های به قول شما آبکش دارم که پر از سواله. کاش بودین، چون شما از اون آدم حسابی ها هستین‌. از اون آدم ها که آدم کم میبینه توی زندگیش...

۰ نظر ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۹
نارِن° جی

.

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود

آخ... آخ... آخ که

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود.‌..

۱ نظر ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۴
نارِن° جی

.

"آسمون برام تنگ شده" 

الان با این یه جمله که میگم میفهمی عمق فاجعه رو؟ پس هر کاری قراره بکنی بکن. وقتشه. اخه میدونی؟ آسمون برام تنگ شده...

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۵۵
نارِن° جی

.

خوشحالم کن...

بخندونم...

برقصونم...

مستم کن از بوی زندگی...

وقتش رسیده...

۱ نظر ۱۱ دی ۹۷ ، ۲۱:۳۱
نارِن° جی

.

ما همکارِ هم اتاقِ حاجی وانتی طور خواسته بودیم از شما! شما واسه ما پلنگ میفرستی؟! اصلا همکارِ هم اتاقِ حاجی وانتی طور نخواستیم! شما فقط پلنگ نفرست واسه مون :(

۰ نظر ۱۱ دی ۹۷ ، ۱۰:۰۰
نارِن° جی

.

میشه همه چیز دوباره اونطوری بشه که سرخوشانه بیام و بنویسم "ما سرخوشانِ مستِ دل از دست داده ایم"؟ نه اینکه بیام و غمگینانه بنویسم "ببار ای بارون ببار، با دلم گریه کن خون ببار"

۰ نظر ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۹:۱۹
نارِن° جی

.

بهش میگم همکار روی مخِ هم اتاقم داره میره. دعا کن! فقط دعا کن یکی بیاد جاش که حاجی وار باشه! منش حاجی رو داشته باشه! روش حاجی رو داشته باشه! نمک حاجی رو داشته باشه!

+ تو ای حاجی وانتی! چه کردی با ما آخه؟! :))

۰ نظر ۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۷:۳۱
نارِن° جی

.

خودتو بغل کن و بگو: میرسه روزای خوب

۱ نظر ۱۲ آذر ۹۷ ، ۱۰:۴۹
نارِن° جی

.

مثلا یکی بپرسه کجا میخوایی باشی؟ منم بگم ناحیه ۵، منطقه ۵. اونم بگه اینم فرم استخدام رسمیت! امضاش کن!

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۷ ، ۱۴:۵۱
نارِن° جی

.

دقیقا اونجام که شاعر میگه:

باید از سمت خدا معجزه نازل بشود

تا دلم،

باز دلم،

باز دلم،

دل بشود


۲ نظر ۰۱ آبان ۹۷ ، ۱۱:۱۱
نارِن° جی

.

دلم بدجور هوای شمال رفتن دارد، لب ساحلش بشینیم و فقط نگاه کنیم، فقط گوش کنیم...

۰ نظر ۲۹ مهر ۹۷ ، ۲۰:۵۴
نارِن° جی

.

دلم از اون ساندویچ ها میخواد که با رفیق جان درست میکردیم؛ همون ها که تشکیل میشد از نون باگت و کنسرو لوبیا و چیپس و گوجه و سس. همون ها که اونقدر میچسبید...

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۳۲
نارِن° جی

.

و من هم میگم:

فرمان بده چاله برام تبدیل به راه شه

راهی که توش سعادت باشه...

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۰۱
نارِن° جی

.

و من هم میگم:

 بیشتر از همیشه بتاب به من...

۰ نظر ۰۹ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۶
نارِن° جی

.

میشه مثلا اینطوری باشه که ما فقط تو جهت رودخونه دراز بکشیم و آب هرجا خواست مارو ببره؟ میشه مثلا اینقد فکر نکنم به اینکه چی قراره بشه؟ میشه مثلا یه آرامشی بیاد توی وجودمون؟ اونقد که از ته دل با لبخند بگم هر چه پیش آید خوش آید؟ میشه؟ لطفا؟

۱ نظر ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۳
نارِن° جی

.

سوم‌ اردیبهشتِ پارسال، موقع خواب فهمیدیم ساخت اولین محصولمون مصادف شده با روز معمار. سوم اردیبهشتِ امسال، موقع خواب فهمیدیم اولین سفر بسیار مستقل طورِ کاری مان مصادف شده با روز معمار‌.


+‏ و ما‌ برای روز معمار سال آینده رویا پردازی های قشنگی کردیم :)

۱ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۴۷
نارِن° جی

.

مثلا ماهو بیاریم تو خونه، اونم ماه شب چهارده شو...

۲ نظر ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۵
نارِن° جی

.

آدم یکیو میخواد همونطور که اون آقای خواننده به لیلی میگه "من راهنمای تو خواهم بود"  به آدم بگه:


برای هر قدم

توی هر گذرگاهی

توی هر شهر

هر رویایی

من راهنمای تو خواهم بود

برای هر کوچه

به سمت هر منظره ای

هر کجا که تا حالا نبودی

من راهنمای تو خواهم بود


۳ نظر ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۲
نارِن° جی

.

دیشب چشم هایم خسته بودند و رمق خواندن داستان پسرِ پسر گالان اوجا را نداشتند. میخواستم بنویسم نت های صدایت لازم است.


و حالا امشب مینویسم نت های صدایت نه برای خواندن داستان پسرِ پسرِ گالان اوجا، بلکه برای یک‌ "مواظب باش" لازم است.

۰ نظر ۱۰ آذر ۹۶ ، ۲۲:۱۵
نارِن° جی

.

فارغ ز غوغای جهان بودنمان آرزوست...

۰ نظر ۰۷ آذر ۹۶ ، ۲۲:۲۰
نارِن° جی

.

از سری بی قیدی های دوران مدرسه همین بس که میشد به راحتی سیوشرتت را برعکس تنت کنی!

۰ نظر ۲۴ آبان ۹۶ ، ۲۳:۵۹
نارِن° جی

.

و باز هم رسیدن شهریور پر تنش...

+ به امید آرومِ آرومِ آروم بودن شهریور نود و هفت بعد از شش سال

۱ نظر ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۴۰
نارِن° جی

.

پاییز باشد و...

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۴
نارِن° جی

.

بیا رویا ببافیم :)

۱ نظر ۰۶ تیر ۹۶ ، ۰۱:۲۷
نارِن° جی

.

کاش جادو شم برم توی آخرین رویای قبل از خوابِ آدما. بشینمُ فقط نگاه کنم.

۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۲
نارِن° جی

.

باز جا داره تکرار کنم:

خانه ی دل ما را از کرم عمارت کن

پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی


"شیخ بهایی"

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۳
نارِن° جی

.

باید یکی باشد که همه دوچرخه های شهر را بخرد،

بعد ببرد برای پسر بچه هایی که خواب داشتنش را میبینند

اما فقط خوابش را...

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۳
نارِن° جی

.

منو که بد قول نمیکنی؟ هوم؟!

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۵
نارِن° جی

.

تقویم را که نگاه میکنم نوشته امروز نهم جمادی الثانیِ یک سالی است. سالش مهم نیست، ماهش هم همینطور، مهم این است هنوز پنج روز تا دیده شدن ماه شب چهارده مانده ولی من دیدنش را برای همین الان و همین لحظه میخواهم.

+ ارژنگ کامکار

۱ نظر ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۵۰
نارِن° جی

.

دلمان سفر میخواهد، از همان سفرها که دو لپی سیب زمینی بخوری، زیر پل خواجو به آواز دشتی گوش کنی، به آب روان زیر سی و سه پل نگاه کنی، بستی خوران به بازی بچها بخندی، اصلا دلمان از همان سفرها میخواهد که یک گوشه بشینی، زل بزنی به گنبد روبرو...

+ عکس: milica grujic

۰ نظر ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۰
نارِن° جی

.

گفتم کاش میشد آدم دست بندازه تو گوشاش

بعد بالا بیاره هرچی که شنیده...!

۴ نظر ۲۱ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۹
نارِن° جی