هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۴۶ مطلب با موضوع «نارنجی نوشت» ثبت شده است

.

یک چیزی هست بنام خط آسمان، معنایش این است نباید یک ساختمان دو طبقه باشد و ساختمان کناری اش شش طبقه؛ یک چیزی هست بنام قانون و قاعده، مشخص میکند در فلان کوچه فقط حق استفاده از فلان مصالح وجود دارد، یا اینکه فقط از رنگ های فلان و بهمان در ساختمان استفاده شود؛ یک چیزی هست بنام نظارت، کنترل میکنند خانه ای عقب تر یا جلوتر از محل مشخص خودش نباشد، رشوه مشوه ای هم در کارش نیست، قانونش قانون است؛ اصلا یک چیزی هست بنام نبودن همه این ها، نتیجه اش میشود تنش های بصری ناشی از یک معماری بد، میشود مرگ تدریجی یک فرهنگ...

+ ایتالیا

۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۱
نارِن° جی

.

یادم باشه حرف هامو با

"هیچ" و "همه" و "همیشه" شروع نکنم؛

 یک جایی هم برای استثنا ها لازمه.

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۰۱
نارِن° جی

.

اول اولش همه چیز با یه حرف شروع شد، نه، اصلا اول اولش جایی بود که ناخواسته حرف های من و رفیق جان رو شنیدن و گفتن ما هم هستیم و این ما هم هستیم ها اینقدر زیاد شد که نتیجه اش شد اون حرف و اون حرف نتیجه اش شد یه شماره ثبت :)

۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۴۸
نارِن° جی

.

وقتی دعا می کنی، دعای تو از این جهان خارج می شود و به جایی می رود که هیچ زمانی نیست. دعایت به قبل از پیدایش عالم می رود. دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را می نویسند می رود و تقدیر نویس مهربان عالم، تقدیرت را با توجه به دعایت می نویسد :)

"دکتر الهی قمشه ای"

۲۱ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۱۳
نارِن° جی

.

چیزی شده جانمتان چسبید :)

۱ نظر ۲۱ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۰۳
نارِن° جی

.

این درو که میبینی، این در خونه ماست، این رنگاشم که ریخته شده نمیدونم کجاست مال ماست، بعد، این یه لنگه درم مال ماست، این چیز پیچیده ای ام که اینجا میبینی، چهار تامیخ داره مال ماست، این گچ خونه ماست که طاقچه مونم به نظرمن خیلی خوشکل کرده، بعد این بیرون ماست، یه چیزیم اون وسط داره که افتاب خونه ماست، بعد اینم که آسمون ماست، بعد، إإ ، دیگه دیگه، دییییییگه، آآ، این سوراخی که اینجا میبینی مال ماست، بعد پشه هایی ام که از توش رد میشن مال ماست، نمیدونم اینقد اینجا چیز ریخته که من نمیدونم کدومشو بشمرم واست، ولی توام میتونی فک کنی ببینی با چه چیزایی میتونیم اینجارو پر کنیم که نداریم، نمیتونیمم بخریم، ولی خب همش مال ماست

" باغ های کندلوس "


۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۴۱
نارِن° جی

.

خانه ای کوچک دارم، کتابخانه ای در آن است، در آن کتابخانه کتابی ست، داستانی در آن است، در آن داستان کاخی ست، شاهی در آن است...

" باغ های کندلوس"

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۲۷
نارِن° جی

.

من بعد از تموم شدن درسم دلم اینجاست،توی این شهرِ دورانِ دانشجویی،پی شروع تمرین های روزی هفت ساعته با پشنگ خان و گژگین خان، پی خریدن دار قالی کوچک و نشستن پشتش، پی سر و کله زدن با قلم نی و جوهر، پی فیلم و سینما و کتاب؛ ولی من، بعد از تموم شدن درسم عقلم اونجاست، توی اون شهر شلوغ و پر از ترافیک ِ خودم، پی کار و پی پول و پی درس؛


+ وجه مادی زندگی گند محشریست به سایر وجه های زندگی

۰ نظر ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۱۹
نارِن° جی

.

صفحه اول شناسنامه ام پر از چیزهاییست که خودم توانایی انتخاب هیچکدامشان را نداشتم؛ صفحه دومش عجیب تر است، یک اسم و تعدادی عدد و ارقام میخواهد، اسمی که بودن با نبودنش، x یا y بودنش تاثیر عجیبی روی سرنوشتم دارد؛ صفحه بعدترش دلهره اور تر است، پر شدن این صفحه نشان دهنده مسولیت بزرگی است؛ و بالاخره صفحه اخرش از همه مرموزتر است، انگشت سبابه دست راستم را در حالیکه جان دارد در محل اثر انگشت سبابه دست راست میگذارم و به این فکر میکنم که روزی شخصی انگشت سبابه دست راستم را درحالیکه جان ندارد به جوهر میزند و در محل مشخص شده قرارش میدهد

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۶
نارِن° جی

.

حیفه شبا واسه کودک درونتون لالایی نذاریدا :))

+ دانلود لالایی

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۳
نارِن° جی

.

بعضی وقت‌ها به دست‌هایم نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم یا یک چیز دیگر ولی دست‌هایم چه کار کرده اند ؟ یک جایم را خارانده‌اند، چک نوشته‌اند، بند کفش بسته‌اند، سیفون کشیده‌اند و غیره...

دست‌هایم را حرام کرده‌ام، همین‌طور ذهنم را...

 " چارلز بوکوفسکی "


+ کاش اینطوری نشه

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۱
نارِن° جی

.

:) چه لبخندی میاره خنده استاد بسطامی

+ فایل صوتی کلاس اواز استاد شجریان و بسطامی

۰ نظر ۲۹ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۲۰
نارِن° جی

.

خوشبختی، نامه ای نیست که یک روز نامه رسانی زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دست های منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر


- چهل نامه کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی -

۰ نظر ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۲۱
نارِن° جی

.

نوشتن: یک چیز کوفتیه عجیب

+ این چیز کوفتی عجیب چیز دوست داشتنی ایست، هرچند اگر بی سر و ته باشد، بی مخاطب، بی ارزش؛ ولی دوست داشتنی ست

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۳۷
نارِن° جی

.

تو با تفنگ اسباب بازیت,  تفنگ اسباب بازی ساخته شده با لگو هایت, با همان دست های کوچکت به من شلیک میکنی, و من میمیرم, ولی حیف که بازیگر خوبی نیستم, تو میخندی و از تکان خوردن پلک هایم حرف میزنی

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۵۴
نارِن° جی

.

برای اولین بار، وقتی دیگران داشتن مایحتاج زحمتم رو نوش جان میکردن، توی دلم فحش ها به سمتشون روانه نمیکردم, فحش هایی مبنی بر اینکه حیف از اون وقت نازنینم که نتیجه اش در عرض چند دقیقه به سمت معده و بعد از اون هم به صورت پسماندهایی به سوی فاضلاب میرن؛ 


برای اولین بار فقط نگاه کردم، لذت بردم، و به هیچ پسماندی هم فکر نکردم :)

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۳۶
نارِن° جی

.

منِ تنبل توی اشپزی، در به در دنبال درست کردن ژله های تک نفره ام، از همان مدل ژله های مخصوص!

 

دلِ لعنتیِ من برای بغل کردن دختر جدیدا اضافه شده به خونه جدیدش تنگ ِ تنگِ، برای بازی کردن با امیر علی شیطون، برای شعر خوندن با دو دختر ساکت و خجالتی، حتی برای گریه های دائم و بی دلیل سهیل

 

فکرِ لعنتیِ من از تجسم دادن ژله های دست ساز جینگول پینگول به بچه ها، غرقِ غرقِ خوشحالیه :)

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۵۶
نارِن° جی

.

بنده یک مادربزرگ دارم که دست هاش سبزترین دست های دنیاست... فقط کافیه یک جای خالی توی یک گلدون پیدا کنه و اونوقت محاله وقتی هفته دیگه به گلدون سر بزنی جوونه ی دونه ی کاشته شده رو نبینی ^_^

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۵۳
نارِن° جی

.

انگار باید یک ابر باشد...

۰ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۶
نارِن° جی

.

هرکس باید روزانه یک آواز بشنود،

یک شعر خوب بخواند،

به یک اثر هنری خوب نگاه کند،

و در صورت امکان

چند کلمه حرف منطقی بزند...!


- گوته-

۰ نظر ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۲۰
نارِن° جی

.

عشق به دیگری، ضرورتی است که از حادثه برمی خیزد نه از اراده به انتخاب، و همین کار را مشکل میکند. در به در که نمیتوان به دنبال محبوب خاکی گشت. در هر خانه را که نمیتوان کوبید و پرسید : ( ایا یار من اینجا منزل نکرده است؟) سر هر گذر، همچون اوباش، نمیتوان ایستاد و در انتظار عبور یار زمان کشت... و همین هاست که کار را مشکل میکند...


- مردی در تبعید ابدی، نادر ابراهیمی-

۰ نظر ۲۹ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۹
نارِن° جی

.

استادم میگه سه رنگ خدا:

اکر، فیروزه ای، لاجوردی

۰ نظر ۱۸ دی ۹۴ ، ۱۵:۱۳
نارِن° جی

.

انسانیت مون به باد رفته, شهرهامون, روابطمون, زندگی مون, شرفمون و خیلی چیزهای دیگه مون؛ ولی ملت دلشون خوشه بجای سلام بگن درود و بجای خداحافظ بدرود, بجای خطبه عقد عربی, خطبه عقد به سبک کوروش بخونن و خیلی چیزهای ظاهری دیگه.

تا وقتی باطنمون درست نشده اینها چه معنی ای میتونه داشته باشه؟!

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۱
نارِن° جی

.

یکی باید باشه که کارتون های خالی کوفتی رو بذاره دور و برم و دستور بده جمع کن و من جمع کنم همه لباس ها, کیف ها, کتاب ها و کفش ها رو, و بعد دست کوفتی مو بگیره و منو ببره ایستگاه راه آهن و من تلک تلک تلک برگردم. برگردم به خونه, خونه ای که الان بدون شک جای سخت پارکینگش برام راحت شده.


یکی باید باشه, باشه و دستور بده جا بده و من جا بدم همه لباس ها, کیف ها, کتاب ها و کفش ها رو, و بعد دست کوفتی منو بگیره و منو ببره آب اناری روبرو گلدیس و برام یک آب انار مخصوص پر از لواشک و الوچه بخره و بگه کوفت کن و من بغضم رو همراه با آب انار برای همیشه بدم پایین.

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۳
نارِن° جی

.

و تو همیشه زیباترین راندو ها رو به آسمون این شهر میزنی همراه با زیباترین تونالیته رنگ ها  و من در عجبم  چطور سه سال و اندی پیش وقتی به این شهر اومدم , دلم از ترکیب رنگ های زیباش میگرفت و هوای آسمون سیاه و دود گرفته شهر خودم رو میکرد

+ دیگه توانایی برگشت به شهر شلوغ و غبار گرفته خودم رو ندارم گویا

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۱:۳۰
نارِن° جی

.

چی میگه؟

_ میگه از بین همه ادمای شهر یه نفر تو رو بفهمه کافیه

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۲
نارِن° جی

.

کسی که سهراب را دوست داشته باشد، شاملو را احساس کند، فروغ را بستاید، و هر شعر خوب را آیه‌یی زمینی بپندارد، چنین کسی، به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که به کیارستمی شگفت‌زده نگاه کند، به زرین کلک با نهایت احترام، به صادقی با محبت، و آثار مخلباف را دوست داشته باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که در برابر باخ، بتهوون و موتزارت، فروتنانه سکوت اختیار کند، به تار ِ جلیل شهناز، عود نریمان، آواز شجریان و ترانه‌ی «اندک اندک» شهرام ناظری عاشقانه گوش بسپارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که مولوی را قدری بشناسد، حافظ را قدری بخواند، خیام را گهگاه زیر لب زمزمه کند و تک بیت‌های صائب را دوست بدارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که زیبایی نستعلیق و شکسته، اندوه مناجاب سحری در ماه رمضان، عظمت ِ خوف‌انگیز کاشیکاری اصفهان و اوج زیبایی طبیعت را در رودبارَک احساس کرده باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

شاید سخت شاید دردمندانه، شاید در فشار؛ اما بدون شک به درستی زندگی خواهد کرد...


-  چهل نامه کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی -

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۵
نارِن° جی

.

من پر از آرزو شدم وقتی چشم های معصومش پر از اشک شد و اروم گفت بغل. آرزوی من بغل کردنش برای همه عمر بود.

من پر از اشک شدم، وقتی بقیه بچه هارو صدا کردم تا بسپرمش به دست های کوچولوی بچه های بزرگ تر از خودش.

من لرزیدم وقتی صورت کوچولوشو ‌بوسیدمو از بغلم جداش کردم و چشمهای قرمزم به چشمهای قرمزش گره خورد.

 

من سراپا آرزو ام، برای کوچیکترین دختر جدیدا اضافه شده به پرورشگاه

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۹
نارِن° جی

.

- میدانم شیخ!


من فکر میکردم برای رنگ کتاب ها - قرمز یا سبز بودنش - حرفی داشته باشن، همینطور برای رنگ جعبه مداد رنگی ها - صورتی یا ابی -


- و مفتیان به قتل تو فتوا دهند...


من فکر میکردم ای کاش تراش هم بود، برای وقتیکه سر مداد رنگی های کوچیک تموم شده باشه


- میدانم شیخ!


من فکرم به موهای سرم بود، به مژه هاو ابرو ها، من فکرم به پوشاندن همه اینها


- و در میدان چهار باغ به دارت اویزند...


درد لعنتیه خیلی کوفتی شان خیلی بود، آنقدر که خیلی ها توان گفتن سبز یا قرمز رو نداشتن، چه برسه به اینکه رنگ دیگه ای به جز اونی که به دستشون رسیده بخوان


- میدانم


دست و دلم لرزید وقتی کتاب رو دادم به مادر بچه ای که پرستار گفت حالش خیلی بده، همان بچه کوچیک مچاله شده روی تخت، چشم هام قرمز شد از فکر اینکه کتاب نقاشی هیچوقت رنگ آمیزی نشه، کتابی سفید برای همیشه


- میدانی و اینگونه خفته ای که صدای دق الباب را نمیشنوی؟


پیوست: لعنت به کتاب خوندنی که بین هر جمله هزار فکر نشسته باشه

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۵
نارِن° جی

.

ینی من عاشق این عکس روی جلد البوم جناب کلهرم ^_^

۰ نظر ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۵
نارِن° جی

.

مادرم میگه ازدواج‌ خوب ازدواجیه که سن مرد ۵ - ۶ سال بیشتر از زن باشه و قدش ۱۰- ۱۵ سانت بلندتر. من نمیدونم‌ اون‌چند سالشه ولی میدونم‌ قدم از اون‌کوتاه تره و این از پاییز هم‌ غم انگیز تره.


منولوگ فیلم شاعر زباله ها.

۰ نظر ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۲:۳۳
نارِن° جی

.

تئاتر لعنتی ^_^

از همان‌ نوع عزیز دل ^_^

۰ نظر ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۱
نارِن° جی

.

به اندازه کافی پاییز اومده و رفته و من بودم و به همون اندازه کافی خرمالو خوردم، زیتون سیاه هم همینطور. 

میدونی میخوام چی بگم؟ 

این جمله « یک بهار، یک‌ تابستان، یک پاییز و یک‌زمستان را دیدی، از این پس همه چیز تکراری ست » اگرچه به نظر من جمله مزخرفیه ولی اگر به جای یک، بیست و یک بذاری میتونه از مزخرفی دربیاد و میتونه خیلی معنی داشته باشه.

 میدونی میخوام چی بگم؟

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۲
نارِن° جی

.

انگار از فصل نارنجی پاییز، از روشن فکری هایش، از شاعرانه هایش به ستوه امدم.
انگار اندازه جیب های بارانی، کاپشن، پالتو و خلاصه همه لباس های پاییزه و زمستانی ام متناسب اند، متناسب با انگشت های دستم
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۸
نارِن° جی

.

- برو بیرون سراغ پروانه هایت! تو هیچوقت چیزی نخواهی شد.


انچه هنوز تلخ ترین پوزخند مرا برمی انگیزد «چیزی شدن» از دیدگاه آنهاست، آنها که میخواهند ما را در قالب های فلزی خود جای بدهند. آنها با اعداد کوچک به ما حمله میکنند. آنها با صفر مطلقشان به جنگ با عمیق ترین و جاذب ترین رویاها میایند

"بار دیگر شهری که دوست میداشتم- نادر ابراهیمی"

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۰
نارِن° جی

.

همه ما افراد معمولی ای هستیم، خسته کننده ایم، شگفت انگیزیم، شجاعیم، قهرمانیم، بی پناهیم ، شاد و خندونیم، فقط به روزش بستگی داره.


برد ملتزر


۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۳
نارِن° جی

.

دوباره همین یک ساعت پیش لعنتی :)

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۱
نارِن° جی

.

بعدش هم به گل گیسو گفته برود کارتون ببیند و او که ازش پرسیده مگر میخواهد کجا برود بهش گفته میخواهد برود توی کمد بابایی بنشیند و یک کم بو بکشد.

کاری که توی خانهخ ما رسم بود و هروقت که یک کدام از ما دلش برای آن دیگری تنگ میشد میرفت توی کمد اتاق او و چند دقیقه ای توی کمد او،  همه چیز را بو میکشید و ریه هایش را از عطر تن و لباس ان دیگری پر میکرد.

کافه پیانو

+ حس همزاد پنداریم با این قسمت آتقدر زیاد بود که به چکه افتادم

۰ نظر ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۹
نارِن° جی

.

همین یک ساعت پیش‌لعنتی :)

۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۵۳
نارِن° جی

.

چهار مضراب ها جون میدن برای وقت هایی که نوار خیال یک جایی گیر کرده باشه. میتونی سر فیگورهای ریتمیک بمونی و بمونی و بمونی و هر وقت نوار خیال شروع به گشتن کرد جمله رو شروع کنی به انتظار رسیدن به فیگور ریتمیک بعدی و گیر کردن دوباره نوار

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۷
نارِن° جی

.

در نرم افزار رویت چهار گیره کاری هست که پلان باید در میان انها کشیده شود تا نرم افزاذ بتواند نما، مقطع و پرسپکتیو‌ کاملی تحویل دهد، هر چه پروژه بزرگتر، فاصله بین‌گیره ها هم بیشتر.

+ از محدودیت های گیره های ذهن بیزارم، گیره های ذهن ادم ها به راحتی قابلیت جابجا شدن ندارند...

۰ نظر ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۱۱
نارِن° جی

.

واژه « لعنتی » در فرهنگ لغت من به دو معناست:

لعنتی ای که عزیز دل نباشد

لعنتی ای که عزیز دل باشد

:))

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۱:۰۲
نارِن° جی

.

زندگی باید چیز‌ لعنتی ای باشد، چیز لعنتی ای که مثل برق میگذرد، چشمانت را میبندی و کمی بعدتر باز میکنی، فقط کمی بعدتر، ولی گویا واژه کمی برایش کم بود، چشمانت را که باز میکنی همه چیز عوض شده است، همه چیز انقدر زیاد عوض شده است که شکه میشوی، انقدر شکه میشوی که به خودت یاداوری میکنی کافی است چشمانت را ببندی و کمی بعدتر‌ باز کنی، کمی بعدتری که شاید به دنیایی ختم شود که تو دیگر در آن زندگی نکنی.

+ چند ساعت که به عقب برگردم، و بعد از آن بیست و‌یک سال فلش بک بزنم یک زن جوان مادر شد و یک‌ مرد جوان پدر، مادر و پدر کودکی با سه‌کیلو‌ و ‌هشتاد گرم وزن و پنجاه سانت قد.

کودکشان چشمانش را بر هم گذاشت، کمی بعدتر بازشان کرد، فقط کمی بعدتر، ولی گویا واژه کمی برایش کم بود، چشمانش را که باز‌کرد همه چیز عوض شده بود.

+ کودک بیست و یک ساله ی بزرگ شده برای خودش لالایی گذاشته بود، به یاد دقایقی پیش که تازه چشمانش را باز کرده بود...

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۳
نارِن° جی

.

یعنی ۵۰٪ کیف سینما به اینه که وقتی میری توی سالن روزه و هوا روشن، وقتی میایی بیرون شبه و هوا تاریک

یعنی لعنت به اون سانس هایی که موقع تورفتن روزه و هوا روشن، و موقع بیرون اومدن هم روزه و هوا روشن

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۱
نارِن° جی

.

کار من ساختن داستان فلان ادم توی ماشینش یا بهمان ادم توی پیاده روئه، کار من تحلیل ساختمان های خوب و بد شهر نیست. 

+ هرز کننده ذهن من همون تاثیرات رشته تحصیلیه...

۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۷
نارِن° جی

.

اینقدر جالب است این استاد دانش خانواده مان، خلاصه کلامش این است که بچه‌ خوب است، تا میتوانید بدنیا بیاورید! و بعد اضافه میکند تحقیقات نشان میدهد یک زن تا ۴۵ سالگی اش که بچه بدنیا بیاورد خوب است، هرچند قبلا میگفتند تا ۳۵ ولی تحقیقات آن زمان براساس سیاست قبلی جامعه بوده...

۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۱
نارِن° جی