هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

دلم از اون ساندویچ ها میخواد که با رفیق جان درست میکردیم؛ همون ها که تشکیل میشد از نون باگت و کنسرو لوبیا و چیپس و گوجه و سس. همون ها که اونقدر میچسبید...

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۷ ، ۲۳:۳۲
نارِن° جی

.

و من هم میگم:

فرمان بده چاله برام تبدیل به راه شه

راهی که توش سعادت باشه...

۰ نظر ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۰۱
نارِن° جی

.

گفتم: خدا لعنتشون کنه، شیره ی جونمو میکشن!

گفتند: بجاش تو هم شیره ی پرینترشون رو میکشی!

۰ نظر ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۱۶
نارِن° جی

.

آدم ها عادت میکنند، اما تا عادت کنند جانشان به لبشان میرسد
و من جانم به لبم رسیده..‌.
۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۲۲
نارِن° جی

.

دل تنگی چیز کوفتی ایست، یک چیز مثل یک هیولای وحشتناک، هیولای لعنتی ای که من اسیرش شدم.

 دلم تنگ شده برای آن شهر، آن شب های خنک و پرستاره، برای خانه مان و حتی برای نگهبان سیگاری اش. دلم تنگ شده برای رفیق جان، برای رفیق جان ها، برای تئاتر رفتن ها، برای خارج از شهر رفتن ها. دلم تنگ شده برای گالری مان، همان چهار دیواری ای که با عشق پرش کردیم. دلم تنگ شده برای همه چیز آنجا و این دلتنگی چیز کوفتی ایست، چیز خیلی خیلی کوفتی...

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۰۵
نارِن° جی

.

و من به محض رسیدن به خانه سرچ کردم:

چگونه در محل کار خسته نشویم!

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۱۵
نارِن° جی

.

و من هم میگم:

 بیشتر از همیشه بتاب به من...

۰ نظر ۰۹ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۴۶
نارِن° جی

.

خانه همان خانه است، همان خانه ای که روی دیوارهایش هرچه قدر بخواهم میتوانم میخ بکونم. اتاقم همان اتاق است، همان اتاقی که آیینه اش را ساعت ها درست کردم و مستاجرها همان طور که بوده نگهش داشته اند. اما انگار من همان طور که بوده ام نماندم‌. با همه جای خانه مان احساس غریبی میکنم، شب راحت خواب نمیروم. اتاق خودم را میخوام! حتی حمام رفتن اینجا برایم سخت است، حس میکنم چند ساعت دیگر برمیگردم خانه مان و آنجا راحت تر دوش میگیرم. اینجا حتی سازم را هم‌ نمیخواهم، حتی تمرین خطاطی ام را. اینجا من با همه چیز و همه چیز با من غریبه است...

۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۱۴
نارِن° جی

.

چند ساعت بعد از آن زلزله ی بزرگ اخبار را نگاه میکردم. گوینده ی اخبار، خبر زلزله را خواند و رفت سراغ بقیه خبر ها. به این فکر میکردم شاید زندگی من و خیلی های دیگر در آن زلزله تمام میشد و هیچوقت آن خبر و خبرهای بعدش را نمیشنیدم. همان خبرهای همیشگی، همان خبر هایی که حکایت از جریانِ زندگی داشت...



حالا دیگر من در آن شهر نیستم تا از خیابان های آن شهر رد شوم، تا بخندم، گریه کنم، کلاس بروم، کار کنم، خرید کنم، در خیابان هایش رانندگی کنم و در خانه مان تمرینِ موسیقی. حالا دیگر آنجا نیستم، ولی آنجا هیچ تغییری نکرده، آنجا مثل گذشته زندگی جریان دارد، چه من باشم، چه نباشم و همه ی این ها عجیب است و حسی به همراه دارد که کنارش درد غریبی است

۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۵۳
نارِن° جی

.

+ میبینی چه قدر پر کردن فرم اهدای عضو آسون شده؟ یادته ما برای پر کردنش یه صبح تا ظهر سختی کشیدیم؟!

- البته ما سختی نکشیدیم، سختی رو مسئولش کشید! همون که آخرش گفت فقط زود برین بیرون، دیگه نبینمتون!


[و هر دو میزنند زیر خنده]

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۴۳
نارِن° جی

.

میم جان فکر میکند از خوبی من است که همچنان اینقدر برایشان وقت میگذارم و با گذشت زمان و توضیح دادن چند باره ی همه چیز باز هم برایشان توضیح میدهم که چطور عکس بگیرند و ادیتش کنند، چطور فالوور هایشان را بیشتر کنند، چطور بسازند و چطور با نرم افزار کات مستر کار کنند، فلان چیز را از کجا و به چه تعداد و به چه قیمت بخرند. میم جان وقت گذاشتن هایم را میبیند و دعا میکند همانطور که من آنها را راهنمایی میکنم، کسی باشد که اگر نیاز داشتم او هم مرا راهنمایی کند. میم جان فقط میبیند و دعا میکند، اما نمیداند از خوبیِ من نیست که برایشان وقت میگذارم، میم جان نمیداند انگار که من بچه ای با خونِ دل بزرگ کردم و حالا عروسش کرده ام و فقط دلم نمیاید داماد با ندانم کاری هایش بچه ام را اذیت کند! میم جان نمیداند که این کمک کردن ها از خوبیِ من نیست...

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۳۹
نارِن° جی

.

فکر میکردیم روز واگذاری گالری مان خیلی دردناک باشد، فکر میکردیم نکند وقتی کلید ها را تحویل میدهیم بغض کنیم و مجبور باشیم گوشه چشم خشک کنیم؟ فکر میکردیم شب که برسیم خانه لابد در تنهایی مان کلی قطره ی شور از چشم هایمان میریزد.


روز واگذاری گالری مان دردناک نبود، از صبح زود رفتیم برای جمع کردن باقی وسیله هایمان. میخندیدم و سنگ کاغذ قیچی میکردیم تا سرنوشت وسیله های مشترک مان مشخص شود. تمام که شد وسط کارگاهی که برای اولین بار تمیز شده بود، فالوده بستنی خوردیم. بعد آنها آمدند. شروع کردیم به آمار برداری. ظهر رفتیم و عصر دوباره برگشتیم و باز هم آمار برداری. آخر شب هم پولمان را در کارت خوانمان کشیدند و کلید ها را گرفتند و رفتند. آن شب من و رفیق جان میخندیدیم و میگفتیم چرا گریه مان نمیگیرد؟!


روز واگذاری گالری مان گذشت و بغض نکردیم. فردایش هم گذشت و باز هم بغض نکردیم. اما فردای فردایش من سوار ماشین شدم و رفتم. کجایش را نمیدانم، فقط میدیدم تابلوی حد ترخص شهر را هم رد کردم و باز پایم را روی پدال گاز فشار میدادم و میرفتم. البته گریه نمیکردم! میشود گفت نعره میکشیدم! آخرِ آن روز فهمیدم رفیق جان هم روز مشابه ای را گذرانده.


فکر میکردم روز کارتن کردن وسیلهایمان دردناک باشد. اما دردناک نیست. ولی تجربه نشان داده گریه کردن ها و بغض کردن ها خیلی بهتر از آن سر به کوه و بیابان گذاشتن هاست...


۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۰۹
نارِن° جی

.

اوضاع طوری شده که باید بیست و چهار ساعته هندزفری تو گوشم بخونه:


تنها منشین، برخیز و ببین

گلهای خندان صحرایی را

از صحرا دریاب این زیبایی را


با گوشه گرفتن، درمان نشود غم 

برخیز و به پا کن، شوری تو به عالم


تو که عزلت، گزیده ای 

غم دنیا، کشیده ای

ز طبیعت، چه دیده ای تو

تو که غمگین، نشسته ای 

ز جهان دل، گسسته ای

به چه مقصد، رسیده ای تو


زین همه طراوت از چه رو نهان کنی

شکوه تا به کی ز جور این و آن کنی

دل غمین به گوشه ای چرا نشسته ای

جانِ من، مگر تو عمر جاودان کنی


تا کی تو چنین باشی، عمری دل غمین باشی

گل گشت چمن بهتر، یا گوشه نشین باشی

تا کی باید باشی، افسرده در بند دنیا

خندان رو شو چون گل تا بینی لبخند دنیا

۰ نظر ۱۴ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۵۱
نارِن° جی

.

و فرمودند:

به تقدیری ک واست رقم خورده احترام بزار و در راستاش تلاش کن و نزار جبر جغرافیایی روت اثر بزاره!


و فرمودم:

تکبیر!


+ و با وجود قصار بودن جملات، من با لحن مسخره ی فیلسوف مآبانه ای خواندمشان، و هی تکرارشان کردم و آنقدر تکرار میکنم تا ملکه ذهنم شوند!

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۱۷:۵۸
نارِن° جی

.

دست هامو مشت میکنم و فیگور قهرمانی میگیرم و با خنده میگم:

خوبیش اینه که حداقل هر کدوممون به اندازه یه پراید پول دراوردیم!

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۵۴
نارِن° جی

.

یک عدد شانه لطفا

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۳
نارِن° جی

.

[ مونولوگ] 

خدایا فرمان بده چاله برام تبدیل به راه شه، راهی که توش سعادت باشه، خدایا حالمون بده، خدایا بیشتر از همیشه بتاب به ما.


[ دیالوگ ]

+ امید در دستان خداست

_ معنیش چیه؟

+ معنیش اینه که امید جاش امنه، دست امثال آدمایی مثل منو شما نیست که گمش کنیم. تو که میدونی من آدم اهل معنا و این حرفای بزرگ نیستم اما باید یه چیزی رو بفهمم که بتونم بگم. میدونی چی میگم؟

_ الان چی فهمیدی؟

+ فهمیدم که امید داشتن این نیس که یه چیزی بخوایی بعد بشینی پاش

_ یعنی چی بشینی پاش؟

+ یعنی منتظر باشی که اون چیزی که میخوایی بدست بیاری. این اسمش امید نیست

_ پس چیه؟ امید چیه؟

+ امید؟ امید یعنی که بدونی خدا هست، خدا بهترین ها رو واسه ادم میخواد.

_ اگه خدابهترین ها رو برامون نخواست چی؟

+ به نسبت گندی که زدیم اون چیزی که خداوند برامون تقدیر میکنه مطمین باش بهترینه، بهتره انگولکش نکنیم چون خراب تر میشه بعد خدا دوباره مجبوره به نسبت خرابکاری جدیدمون.‌‌..

_ خیله خب دارم میفهم، دیگه نمیخواد حرف بزنی.


[ مونولوگ] 

خدایا امیدوارم، یعنی باور دارم که هستی. خدایا امیدوارم، یعنی ایمان دارم که تنها یکی هستی. خدایا امیدوارم ، یعنی ذره ذره وجودم حضورت رو احساس میکنه، همینجا نزدیک من. خدایا امیدوارم، چون میدونم نگام میکنی و من زیر نگاه تو جام امنه.  نا امیدی کتمان توئه ‏و کتمان گرِ قدرت تو حقیر زندگی میکنه‌. خدایا توبه میکنم از نا امیدی.


+ فیلم سایه

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۷ ، ۰۱:۴۱
نارِن° جی

.

جا داره یادی کنیم از پلان کشیده شده ی گوشه ی جزوه ایستایی ام که شامل خودم و رفیق جان است روی صندلی های کلاس در حالیکه از هر طرف تحت نیروی تنشی هستیم! (بجز از سمت حاجی!)

۰ نظر ۲۷ تیر ۹۷ ، ۰۸:۱۷
نارِن° جی

.

شما که بیایین، دست میبرم رو ضبط ماشین و دوباره غرق میشم توی شجریان ها و ناظری ها، دوباره دلم گرم میشه، گنده میشه، دیگه دست میکشم از این فلدر لول گوش کردن ها، از این دل نازکی ها

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۷ ، ۱۵:۵۲
نارِن° جی

.

من "نا زا" شدم و رفیق جان "نا سا"

و من اینطور نگاه میکنم که اضافه شدن این "نا" ها به اول اسم هایمان _هر چند دردناک است، هرچند غصه آور است، هر چند گوشه ی چشم خیس کن است، هر چند دل کندن به همراه دارد_ شروع راهی است برای رسیدن به چیزهایی که میخواهیم :)

۰ نظر ۱۰ تیر ۹۷ ، ۱۳:۱۴
نارِن° جی

.

گفتیم خب چرا اسم ما رو ننوشتین وقتی رفتیم داخل؟!

گفت چون شما کتک خورده این!

و ما چه قدر خندیدیم

۱ نظر ۰۹ تیر ۹۷ ، ۲۱:۱۵
نارِن° جی

.

پارسال چه قدر خندیدم به نوشته روی کارت و برای همه تعریف کردم.

امسال تلخ خندیم به نوشته روی کارت و نتوانستم برای هیچکس تعریف کنم.

+ و من ادامه میدهم، با این امید که این آغاز راهم باشد

+ کلمه زائو و نازا هیچ ربطی به زن حامله، بچه و هیچ کدام از این ها ندارد!
۱ نظر ۰۹ تیر ۹۷ ، ۲۱:۱۲
نارِن° جی

.

میگه خب فهمیدیم غلطِ بدی کردیم و دیگه از این غلطا نکنیم، تجربه شد واسمون. میگم کاش اونقدر بزرگ شیم که دیگه از این غلط های ترسناک نکنیم.

+ و خدا خودش پشت و پناه ما و کله خری های مان باشد!

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۷ ، ۱۶:۴۰
نارِن° جی

.

چند وقتیست فقط و فقط به زندگی خودم مشغولم، آنقدر که گذری میشنوم فلانی سفر رفته و نمیپرسم برای ارائه مقاله یا دیدن بچه هایش؟ میشنوم عروسی فلانی است و نمیپرسم کی قرار است برویم؟ میشنوم فلانی بیمارستان است و کاری ندارم مریضی اش چیست و مرخص شده یا نه. میشنوم فلانی دکترایش را گرفته و نمیپرسم قرار است برگردند ایران یا ماندگارند. میشنونم عروسی فلانی عقب افتاده، نمیپرسم برای چه؟ میشنوم نوه خانواده بزرگ شده، حتی نمیگویم عکس‌ ها و فیلم هایش را ببینم. چند وقتیست فقط و فقط به زندگی خودم مشغولم، آنقدر مشغول که کاری به کار هیچکدام از این فلانی ها که همگی از اعضای نزدیک خانواده ام هستند ندارم. از بیرون که نگاه کنی شاید  ترسناک بنظر برسد، شاید بنظر خودخواهی باشد و شاید ده ها شاید دیگر. اما من آنقدر به خودم مشغولم تا سرانجام پوست بیندازم، تا سرانجام آدم جدیدی از میانِ "من" سرش را بیرون بیاورد و لبخند بزند

۱ نظر ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۶
نارِن° جی

.

کی باورش میشه دست همه چیو دادم تو دست هم که بریم از این شهر؟ کی باورش میشه گفتم لبتابُ خاموش کن اینا بی فایده اس، بجاش دفترُ بیار حساب کتابامونُ انجام بدیم؟ کی باورش میشه که من زدم به سیمِ آخر؟ 

۲ نظر ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۶
نارِن° جی

.

میشه مثلا اینطوری باشه که ما فقط تو جهت رودخونه دراز بکشیم و آب هرجا خواست مارو ببره؟ میشه مثلا اینقد فکر نکنم به اینکه چی قراره بشه؟ میشه مثلا یه آرامشی بیاد توی وجودمون؟ اونقد که از ته دل با لبخند بگم هر چه پیش آید خوش آید؟ میشه؟ لطفا؟

۱ نظر ۲۰ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۳
نارِن° جی

.

تابستون و میوه هاش

پاییز و هواش

^_^

۳ نظر ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۱۸
نارِن° جی

.

دلمان کباب شد برای آنکس که با سرچ کردن جمله ی " اگر چشم را پشه نیش بزند " پایش به وبلاگم باز شده

+ هشتکِ پشه ها رحم ندارند!

۲ نظر ۰۸ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۵۱
نارِن° جی

.

دست هایم برای تو

بکار،

سبز خواهد شد.


بالهایم برای تو

بگیر،

پرواز خواهد کرد.

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۰۹
نارِن° جی

.

میون این آشفته بازار

من یکی

به یادت، به عشقت

فارغ از قیمت و گرونی

به امیدی که مهربونی

اومدی که بیایی و بمونی

این دلُ به پات میشکنم

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۵۲
نارِن° جی

.

سوم‌ اردیبهشتِ پارسال، موقع خواب فهمیدیم ساخت اولین محصولمون مصادف شده با روز معمار. سوم اردیبهشتِ امسال، موقع خواب فهمیدیم اولین سفر بسیار مستقل طورِ کاری مان مصادف شده با روز معمار‌.


+‏ و ما‌ برای روز معمار سال آینده رویا پردازی های قشنگی کردیم :)

۱ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۴۷
نارِن° جی

.

و لذت دیدن ورزش زورخانه ای برای اولین بار ^_^

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۳۱
نارِن° جی

.

خونده بودم یه جا:

اگه غمگینی یواش گریه کن تا

 شادی نا امید نشه...

۱ نظر ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۰۶
نارِن° جی

.

مثلا ماهو بیاریم تو خونه، اونم ماه شب چهارده شو...

۲ نظر ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۵
نارِن° جی

.

http://rainymood.com گوش کنین و بخوابین...
۱ نظر ۱۵ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۰۳
نارِن° جی

.

و سرانجام همنشینی با "پشمک حاج مصطفی" و شنیدن پشت سر همِ عبارت پر مفهوم "پشمک رنگی با طعم توت فرنگی" به پایان رسید! 


۱ نظر ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۱۷
نارِن° جی

.

آدم یکیو میخواد همونطور که اون آقای خواننده به لیلی میگه "من راهنمای تو خواهم بود"  به آدم بگه:


برای هر قدم

توی هر گذرگاهی

توی هر شهر

هر رویایی

من راهنمای تو خواهم بود

برای هر کوچه

به سمت هر منظره ای

هر کجا که تا حالا نبودی

من راهنمای تو خواهم بود


۳ نظر ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۲
نارِن° جی

.

روزگار
 همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد،
روشنی دارد،
تاریکی دارد،
کم دارد،
بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده
تمام می شود
بهار می آید...

"محمود دولت آبادی"
۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۵۲
نارِن° جی

.

شب ها،

ای آخرین رویا...

۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۲۴
نارِن° جی

.

نوشته های کتاب را توی نور کمِ چراغِ کنار تخت دنبال میکردم. میخواستم وقتی بخوابم که تمامش کرده باشم. خوشحال بودم هم کوپه ای های خوش خوابی دارم، اگر خوش خواب نبودند نمیتوانستم اینطور راحت اشک‌هایم را سر بدهم روی صورتم

+ دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت نوشته ی شهرام رحیمیان

۱ نظر ۰۸ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۴۶
نارِن° جی

.

گویا وقتی تلاشش برای گرفتن اسباب بازی ای که مادربزرگش برای سرگرم کردنش از پشت گوشی موبایل نشانش داده بود نتیجه نداد، تا دو روز حاضر به حرف زدن با مادربزرگش نبود و به محض دیدنش شروع میکرد به جیغ زدن!

+ و لعنت به این فاصله های طولانی...


۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۳۱
نارِن° جی

.

آقای پیرمرد جلومونو گرفت و گفت:

خوشبختی یه اما داره:

الفِ اولِ کلمه ی اعتماد

میمِ اولِ کلمه ی محبت

الفِ اول کلمه ی احترام

+ باشد که یادمان باشد :)

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۳۳
نارِن° جی

.

نامبرده امشب نشست پشت موتور ^_^

با کلی ترس و کلی کیفِ همزمان ^_^

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۰۴
نارِن° جی

.

درست یک سال پیش همین موقع -هفت بهمن نود و پنج- بود که نوشتم قسم به جادوی مقداری چوب و تعدادی سیم و دو دست. درست همین موقع محو شده بودم در صدای کمانچه، سنتور، تار و تمبک کنسرت پردگیان باغ سکوت. به این فکر میکردم که ای کاش همه‌ چیز در همان حال تمام میشد. اصلا تحمل فردا و فرداهای نزدیکش را نداشتم. دقیقا از فردایش قرار بود پروژه طرح نهایی را که زمانش یک ساله است در بیست روز ببندم و بعد از آن بیست روز میدانستم قرار است گیج، سردرگم، کلافه و نگران روزهای بعد باشم.

+ امروز آن بیست روز و خیلی بیست روزهای بعدش سپری شده. خیلی چیزها عوض شده و من دلم میخواست امشب هم غرق میشدم در جادوی مقداری چوب و تعدادی سیم و دو دست و به این فکر میکردم زمان منتظر نمیماند، بهتر است بهترین استفاده ات را بکنی، حتی اگر قرار باشد کمی نگران روزهای بعد باشی.


۰ نظر ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۲۱
نارِن° جی

.

ایشون فرمودن بله مساله ای نیست خب کار خوب زمان میبره. ما هم تو دلمون فرمودیم بله کار خوب زمان میبره اما دقت ندارین که کار بد هم زمان میبره! ادم هی باید اشکالاتش رو رفع و رجوع کنه!


+ ایضا ما همون آدم هایی هستیم که یه تیکه چوب بردیم کارگاه و گفتیم یه جوری برش بزنین که اولش بشه چهارده و دو میل، آخرشم بشه چهارده و شیش میل! و بعد از اینکه سه نفر آدم عاقل و بالغ موفق به همچین برشی شدند و شادمانه پرسیدن "چنین خفن چرایی؟! و چنین خفن برای چه میخواهی؟!" اونجا بود که کل زحمتشون رو برای درست بریدن چنین اندازه هایی‌ از دست رفته میدیدن:


 هیچی یه کشو رو کج زدیم! حالا باز کردنش مکافاته! کار خیلی ظریفه و فضای کافی برای بردن دریل و باز و بسته کردن دوباره پیچ ها نیست! تازشم همه طرفش به همه طرفش پیچ شده! ریل هاشم زده شده و قوز بالای قوز! درنتیجه اگه بخواییم درستش کنیم کلی زمان میبره و جای پیچ هام یه مقدار هرز میشنه! برای همین ما هم گفتیم چه کاریه؟! دیگه شما زحمتتون در کشو رو کج بریدین راحت شدیم!

۱ نظر ۰۱ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۳
نارِن° جی

.

گفتم اگه اون موقع ها میدونستم کارم این میشه همون دو سه جلسه ای هم که رفتیم کلاس نقشه برداری نمیرفتیم و به روال جلسه های قبل به جاش میرفتیم کتلت دایی علی میخوردیم! یا مثلا چقدر کم گوش کردیم آهنگ سر کلاس معماری جهان و معماری اسلامی! یا چقدر حیف شد جلسه هایی که بین آنتراک کلاس هندسه بلند نشدیم بریم سینما مثل چند جلسه ای که این‌کارو کردیم! یا کاش بعد از آنتراک کلاس های طرح دیر تر از اونی میرفتیم سر کلاس که میرفتیم! یا بیشتر از اون چیزی که باید کارهای رو نگه میداشتیم واسه شب تحویل و حتی دقیقه های پایانی قبل از تحویل!


 گفتم خلاصه درسته که از چهارسال دانشگاه بهره ی علمی درستی نبردیم ولی اگر میدونستم قراره اینجوری بشه همون بهره علمی ای هم که بردم صرف تفریح و خوشگذرونی بیشتر میکردم!

۰ نظر ۲۹ دی ۹۶ ، ۲۳:۳۶
نارِن° جی

.

به یاد دوران دانشگاه دو تا نون باگت، دو تا دونه گوجه، یه چیپس نمکی و یه کنسرو لوبیا خریدیم و با اشتها  ساندویچ هامون رو تا ته ته خوردیم

۰ نظر ۲۵ دی ۹۶ ، ۱۴:۲۷
نارِن° جی

.

در دل و جان خانه کردی

و از این‌ صحبتا

۰ نظر ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۹:۳۲
نارِن° جی

.

روزهای اولی که بچه هایش میایند حواسش هست به ترتیب غذاهایی را بپزد که آنها دوست دارند. روزهای آخری هم که قرار است بچه هایش بروند باز حواسش هست غذاهایی را بپزد که آنها دوست دارند. ولی چه قدر فرق است بین غذا پختن روزهای اول و غذا پختن روزهای آخر...

۰ نظر ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۲:۱۵
نارِن° جی

.

تعریفش را در وبلاگ هایی خوانده بودم که نویسنده شان را قبول داشتم اما وقتی اولین قسمتش را دیدم خشکم زد! مخصوصا با آن صداهای خنده! فکر میکردم مسخره ترین چیزی است که میتواند باشد!


اما گذشت و گذشت تا اینکه هم اکنون وقت هایی میرسد که فرندزِ خونم افت پیدا میکند! درست همانطور که لواشک خونم!

۱ نظر ۱۶ دی ۹۶ ، ۲۳:۲۱
نارِن° جی