هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

انسانیت مون به باد رفته, شهرهامون, روابطمون, زندگی مون, شرفمون و خیلی چیزهای دیگه مون؛ ولی ملت دلشون خوشه بجای سلام بگن درود و بجای خداحافظ بدرود, بجای خطبه عقد عربی, خطبه عقد به سبک کوروش بخونن و خیلی چیزهای ظاهری دیگه.

تا وقتی باطنمون درست نشده اینها چه معنی ای میتونه داشته باشه؟!

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۱
نارِن° جی

.

بی همگان به سر شود

بی تو هم به سر شود

بیخود خیال برت نداره!

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۲۹
نارِن° جی

.

یکی باید باشه که کارتون های خالی کوفتی رو بذاره دور و برم و دستور بده جمع کن و من جمع کنم همه لباس ها, کیف ها, کتاب ها و کفش ها رو, و بعد دست کوفتی مو بگیره و منو ببره ایستگاه راه آهن و من تلک تلک تلک برگردم. برگردم به خونه, خونه ای که الان بدون شک جای سخت پارکینگش برام راحت شده.


یکی باید باشه, باشه و دستور بده جا بده و من جا بدم همه لباس ها, کیف ها, کتاب ها و کفش ها رو, و بعد دست کوفتی منو بگیره و منو ببره آب اناری روبرو گلدیس و برام یک آب انار مخصوص پر از لواشک و الوچه بخره و بگه کوفت کن و من بغضم رو همراه با آب انار برای همیشه بدم پایین.

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۳
نارِن° جی

.

این نهایت نامردیه که من هفت تا درس برداشتم ولی شیش تا امتحان و پنج تا پروژه دارم

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۱:۲۹
نارِن° جی

.

میدونی؟ آسمون اینجا خیلی آبیه ^_^

۰ نظر ۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۴:۵۰
نارِن° جی

.

بیا جانا که تا جانانه باشیم :)

۰ نظر ۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۳:۴۱
نارِن° جی

.

زمانیکه ما میرفتیم مدرسه مناطق یک تا پنج باهم تعطیل میشد, خدارو شکر دیگه مدرسه نمیرمو نمیبینم منطقه یکی ها تعطیل ان ولی پنجی ها نه

+ گفته ام و گویه ام بارها که تعطیلی یکی از مهم ترین اتفاقاییه که میتونه تو زندگی من رخ بده, ینی در این حد مهم :))

۰ نظر ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۷:۵۸
نارِن° جی

.

قدم تنبک نورسیده مبارک :))

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۳:۵۲
نارِن° جی

.

نامبرده بی صبرانه منتظره شب بشه و همراه با جناب پشنگ خان از کلاس برگرده و به طرز دیوانه وار هجوم ببره به سمت فیلم ها.
 همچین فیلم خونش افتاده پایین که به گمونم حتی تا چار پنج صبح هم غلظت این ماده توی گلبول های خونش بالا نره :))
۰ نظر ۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۷:۴۳
نارِن° جی

.

بنده بیزارم از وقت هایی که مجبورم بگم :

میدونی؟ هیچیش به هیچیش نیست.

واین یعنی اوضاع داغونه, اونم از نوع خفن

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۰:۳۰
نارِن° جی

.

و تو همیشه زیباترین راندو ها رو به آسمون این شهر میزنی همراه با زیباترین تونالیته رنگ ها  و من در عجبم  چطور سه سال و اندی پیش وقتی به این شهر اومدم , دلم از ترکیب رنگ های زیباش میگرفت و هوای آسمون سیاه و دود گرفته شهر خودم رو میکرد

+ دیگه توانایی برگشت به شهر شلوغ و غبار گرفته خودم رو ندارم گویا

۰ نظر ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۱:۳۰
نارِن° جی

.

لطفا...

۰ نظر ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۴۵
نارِن° جی

.

چی میگه؟

_ میگه از بین همه ادمای شهر یه نفر تو رو بفهمه کافیه

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۲
نارِن° جی

.

لعنت به شما قرص های قرمز ژله ای... تا اثر کنین جان از بدن رفته...!

۰ نظر ۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۰:۲۵
نارِن° جی

.

کسی که سهراب را دوست داشته باشد، شاملو را احساس کند، فروغ را بستاید، و هر شعر خوب را آیه‌یی زمینی بپندارد، چنین کسی، به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که به کیارستمی شگفت‌زده نگاه کند، به زرین کلک با نهایت احترام، به صادقی با محبت، و آثار مخلباف را دوست داشته باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که در برابر باخ، بتهوون و موتزارت، فروتنانه سکوت اختیار کند، به تار ِ جلیل شهناز، عود نریمان، آواز شجریان و ترانه‌ی «اندک اندک» شهرام ناظری عاشقانه گوش بسپارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که مولوی را قدری بشناسد، حافظ را قدری بخواند، خیام را گهگاه زیر لب زمزمه کند و تک بیت‌های صائب را دوست بدارد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

کسی که زیبایی نستعلیق و شکسته، اندوه مناجاب سحری در ماه رمضان، عظمت ِ خوف‌انگیز کاشیکاری اصفهان و اوج زیبایی طبیعت را در رودبارَک احساس کرده باشد، چنین کسی به درستی زندگی خواهد کرد...

شاید سخت شاید دردمندانه، شاید در فشار؛ اما بدون شک به درستی زندگی خواهد کرد...


-  چهل نامه کوتاه به همسرم، نادر ابراهیمی -

۰ نظر ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۵
نارِن° جی

.

کاش صدای من همیشه همینجوری گرفته بود، اونوقت بجای این صدای زیر و سوپرانو میتونستم بعنوان یک شخص آلتو بزنم زیر آواز :))
۰ نظر ۳۰ آبان ۹۴ ، ۰۸:۴۶
نارِن° جی

.

من یه موجود کلی کار روی دستش مونده ی سرما خورده ی تب دار فین فین کن ام که یک یا چند پشه بیشعور چندین و چند نقطه از بدن مبارک رو به نیش خودشون مهمون کردن :((


پیوست: البته که شکر.

۰ نظر ۲۵ آبان ۹۴ ، ۰۷:۵۹
نارِن° جی

.

یک آن شد این عاشق شدن

دنیا همان یک‌لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا

از عمق چشمانم ربود


«افشین یدالهی»

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۳:۲۰
نارِن° جی

.

من پر از آرزو شدم وقتی چشم های معصومش پر از اشک شد و اروم گفت بغل. آرزوی من بغل کردنش برای همه عمر بود.

من پر از اشک شدم، وقتی بقیه بچه هارو صدا کردم تا بسپرمش به دست های کوچولوی بچه های بزرگ تر از خودش.

من لرزیدم وقتی صورت کوچولوشو ‌بوسیدمو از بغلم جداش کردم و چشمهای قرمزم به چشمهای قرمزش گره خورد.

 

من سراپا آرزو ام، برای کوچیکترین دختر جدیدا اضافه شده به پرورشگاه

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۹
نارِن° جی

.

من سرم که نمیشود، هیچ

دلم هم نمیشود،

کلا هیچ جایم نمیشود!


+ بنده  کاملا مشرف به ابن موضوع که گند زدم به شعر جناب قیصر هستم

۰ نظر ۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۲
نارِن° جی

.

- میدانم شیخ!


من فکر میکردم برای رنگ کتاب ها - قرمز یا سبز بودنش - حرفی داشته باشن، همینطور برای رنگ جعبه مداد رنگی ها - صورتی یا ابی -


- و مفتیان به قتل تو فتوا دهند...


من فکر میکردم ای کاش تراش هم بود، برای وقتیکه سر مداد رنگی های کوچیک تموم شده باشه


- میدانم شیخ!


من فکرم به موهای سرم بود، به مژه هاو ابرو ها، من فکرم به پوشاندن همه اینها


- و در میدان چهار باغ به دارت اویزند...


درد لعنتیه خیلی کوفتی شان خیلی بود، آنقدر که خیلی ها توان گفتن سبز یا قرمز رو نداشتن، چه برسه به اینکه رنگ دیگه ای به جز اونی که به دستشون رسیده بخوان


- میدانم


دست و دلم لرزید وقتی کتاب رو دادم به مادر بچه ای که پرستار گفت حالش خیلی بده، همان بچه کوچیک مچاله شده روی تخت، چشم هام قرمز شد از فکر اینکه کتاب نقاشی هیچوقت رنگ آمیزی نشه، کتابی سفید برای همیشه


- میدانی و اینگونه خفته ای که صدای دق الباب را نمیشنوی؟


پیوست: لعنت به کتاب خوندنی که بین هر جمله هزار فکر نشسته باشه

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۵
نارِن° جی

.

فردا مقنعه مو میکشم جلو، اونقدر جلو که نگاه بچهایی که هیچ مویی ندارن حتی برای لحظه ای به موهای من گره نخوره
+ من بی صبرانه منتظرم با دست هام - دست هایی که میدونم خیلی سرد شدن -کتاب های کادو گرفته شده رو به دست های کوچولوشون‌ بدم، دست های کوچولو درد کشیده شون
۰ نظر ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۸:۲۵
نارِن° جی

.

نامبرده اینقد ذوق زده میشه وقتی ساعت موبایلشو کوک میکنه و عدد بزرگتری از ۷ رو توی عبارت زیر میبینه که‌ نگو و نپرس:

alarm set for 7 hours and 1 minutes from now

۰ نظر ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۹:۲۶
نارِن° جی

.

ینی من عاشق این عکس روی جلد البوم جناب کلهرم ^_^

۰ نظر ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۳:۵۵
نارِن° جی

.

من سرم نمیشود

ولی...

راستی،

دلم که میشود


« قیصر امین پور »

۰ نظر ۳۰ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۲
نارِن° جی

.

دلمون یه سریال لعنتی عزیز دل میخواد، تو مایه های مدار صفر درجه یا در چشم‌ باد
۰ نظر ۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۸:۲۴
نارِن° جی

.

آدم کار روی دست مونده خسته آدمیه که:

ساعت کوکی آبیشو روی شیش صبح تنظیم میکنه ولی هفت صبح بلند میشه و هشت صبح به این نتیجه میرطه که خیلی خوابش میاد و نه صبح هم تصمیم میگیره دوباره بخوابه

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۴ ، ۰۹:۴۵
نارِن° جی

.

دلا نزد کسی بنشین که او از دل‌ خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد

« مولوی »
۰ نظر ۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۲:۰۲
نارِن° جی

.

مادرم میگه ازدواج‌ خوب ازدواجیه که سن مرد ۵ - ۶ سال بیشتر از زن باشه و قدش ۱۰- ۱۵ سانت بلندتر. من نمیدونم‌ اون‌چند سالشه ولی میدونم‌ قدم از اون‌کوتاه تره و این از پاییز هم‌ غم انگیز تره.


منولوگ فیلم شاعر زباله ها.

۰ نظر ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۲:۳۳
نارِن° جی

.

تئاتر لعنتی ^_^

از همان‌ نوع عزیز دل ^_^

۰ نظر ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۱
نارِن° جی

.

خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی

نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی


رهی معیری

۰ نظر ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۷:۴۸
نارِن° جی

.

ضربه مغزی برای من تو ارجحیته، در جریانین که؟ 
+ لطفا
۰ نظر ۲۰ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۷
نارِن° جی

.

یک عدد گرامافون همراه با صفحه گرام تو ای پری کجایی لطفا‌ ^_^

۰ نظر ۲۰ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۷
نارِن° جی

.

+ میدونی؟ یه کم داغونمون کرد، یه کم غرور مونو له کرد، یه کم عزت نفس مونو خدشه دار کرد، خدشه که چه عرض کنم جر وا جر کرد. البته از سر مهربونیش بودا! ولی نمیفهمید داره باهامون چیکار میکنه

- شما رو یا همه رو؟

+ اگه عمومی بود که اصن مهم نبود. شخصی بود، ینی فقط ما

- خب حالا چی شده؟!

+ قرار بود ....، :)))))، بعدش ....،  :))))))،

   بعد ...، :))))، خلاصه ... :))))، بعدشم ...

  :))))))))، .... داغون شدیم دیگه :)))))))

- ینی ....؟!  :)))))))

+ اره دیگه   :)))))))


« دیالوگ های سانسور شده من و میم جان »


۰ نظر ۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۵
نارِن° جی

.

نامبرده به شدت احساس فرتوت شدگی داره. اون هیچوقت فکر نمیکرد به همین زودی برسه روزی که دیگران از روی قیافه اش بفهمن که اون یه دانشجوئه. درواقع اون عادت داشت با یه بچه دوم، سوم دبیرستانی اشتباه گرفته بشه

+ اینجانب اصلا توانایی درک و هضم این مساله که سال دیگه یک شخص ۲۲ ساله لیسانس گرفته است رو نداره. تمام

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۴ ، ۱۹:۳۷
نارِن° جی

.

ای جانِ جانِ جانم

تو جانِ جانِ جانی

۰ نظر ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۲:۰۵
نارِن° جی

.

لعنتی

لعنتی

لعنتی

لعنتی

لعنتی

لعنتی

لعنتی

لعنتی

   .

   .

   .

همه 

از نوع

غیر عزیز دل

۰ نظر ۱۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۲
نارِن° جی

.

+ ا... خانوم، فردا بجای اینکه ۷.۲۰ سردر ببینمتون، ۱۰.۲۰ جلو سینما میبینمتون

_ ز... خانوم، معدل بالا ۱۷.۲۵ یادتون رف؟

+ این جای خودش اونم جای خودش

_ صحیح میفرمایید، چشم

+ ملاقاتتون میفرماییم، شبتون خوش

_ بله بله، خیلی خوشحال میشیم


 دیالوگ های بین من و رفیق جان

۰ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۰۸:۴۷
نارِن° جی

.

صبح کی حالا کی شاطر علی ممد؟!

از ساعت ۱۱ صبح تا ۴ بعد از ظهر مدت زمانی بس طولانیست ولی بنده و رفیق جان در پروژه فاز دو کردن در همان مرحله صفر ماندیم. مرحله صفر یعنی ناتوانی در بدست اوردن ابعاد ستون سازه، در این ۵ ساعت هر دم یک ابعاد جدید بدست میامد که بعد از گذشت حدود نیم ساعت نقض میشد، بنابراین جایز است دوباره تکرار کنم:

صبح کی حالا کی شاطر علی ممد؟!

بعدا نوشت: اگر نمره یکی‌ از درس هایم ترم گذشته ۸.۲۵ نبود و یا با خفت و خواری ۱۰ اش نکرده بودم، هم‌اکنون باید میدانستم ابعاد یک‌ستون را بر حسب مدل نوشته شده اش در جدول اشتال بدست میاورند نه بر حسب اعداد متناقض نوشته شده در نقشه ها


« نوشته شده در اردیبهشت ۹۴ »

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۰:۵۰
نارِن° جی

.

درواقع نامبرده میتونه بجای کلکسیون پیپ که همواره دلش خواسته کلکسیونی از مضراب های شکسته داشته باشه، دستش هم درد نکنه که با این سرعت، کمر همت به شکستن مضراب ها بسته

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۰۸:۲۵
نارِن° جی

.

یک استاد دارم ایشون میفرمایند:

 «هر کی بیشتر بفهمه،‌زندگی براش سختر میشه، مثلا الان زندگی برا من خیلی سخته»

یعنی من واقعا هیچ حرفی واسه گفتن ندارم :|

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۷
نارِن° جی

.

حوزه علمیه در پی حادثه منا شنبه تعطیل میباشد

+ در حال حاضر مقادیر بسیار زیادی از غم توی دلم ول میخوره. اگه بنده توی حوزه علمیه بودم میتونستم تعطیل باشم، تعطیلی خیلی مهمه، حتی در این حد :))

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۸:۲۶
نارِن° جی

.

به اندازه کافی پاییز اومده و رفته و من بودم و به همون اندازه کافی خرمالو خوردم، زیتون سیاه هم همینطور. 

میدونی میخوام چی بگم؟ 

این جمله « یک بهار، یک‌ تابستان، یک پاییز و یک‌زمستان را دیدی، از این پس همه چیز تکراری ست » اگرچه به نظر من جمله مزخرفیه ولی اگر به جای یک، بیست و یک بذاری میتونه از مزخرفی دربیاد و میتونه خیلی معنی داشته باشه.

 میدونی میخوام چی بگم؟

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۲
نارِن° جی

.

انگار از فصل نارنجی پاییز، از روشن فکری هایش، از شاعرانه هایش به ستوه امدم.
انگار اندازه جیب های بارانی، کاپشن، پالتو و خلاصه همه لباس های پاییزه و زمستانی ام متناسب اند، متناسب با انگشت های دستم
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۸
نارِن° جی

.

+ دیدی؟ نه، میخوام ببینم‌ دیدی؟ دیدی باز ر...؟!

- ای نامرد
+ ناراحتی نداره که، اصن زندگی ما براساس همین جمله شکل گرفته:))
۰ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۹
نارِن° جی

.

نامبرده پشت فرمون اهنگ عبدالحسین مختاباد رو گوش ‌میدن:

چرا تو جلوه ساز این بهار من نمیشوی،

چه بوده آن گناه من که یار من نمیشوی،

           بهار من گذشته شاید 

شکوفه جمال تو شکفته در خیال من،

 چرا نمیکنی نظر به زردی جمال من،

            بهار من گذشته شاید

نه قاصدی که از من آرد گهی به سوی تو سلامی،

نه رهگزاری از تو آرد برای من گهی پیامی،

           بهار من گذشته شاید

و سپس های های میزند به زیر گریه درحالیکه به این مساله فکر میکند چند روزی ست لواشک میل نفرموده و چقدر دلش هوای لواشک کرده

+ آدم است دیگر، گاهی دچار سندرم پی.ام.اس میشود

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۴۲
نارِن° جی

.

- برو بیرون سراغ پروانه هایت! تو هیچوقت چیزی نخواهی شد.


انچه هنوز تلخ ترین پوزخند مرا برمی انگیزد «چیزی شدن» از دیدگاه آنهاست، آنها که میخواهند ما را در قالب های فلزی خود جای بدهند. آنها با اعداد کوچک به ما حمله میکنند. آنها با صفر مطلقشان به جنگ با عمیق ترین و جاذب ترین رویاها میایند

"بار دیگر شهری که دوست میداشتم- نادر ابراهیمی"

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۰
نارِن° جی

.

+ میدونی چیه؟ بچه هامون باید چهار روز‌از صبح تا شب دانشگاه باشن ولی ما ها سه روز، به عبارتی فردا بچه هامون سه تا کلاس دارن و ما دو تا، لا لای لای لا لای لای:))

- واقعا که سر به رسوایی زدی


پیوست: اندر فواید افتادن یک درس سه واحدی البته از قسمت پر لیوان!

۰ نظر ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۲۳
نارِن° جی

.

ملت با تلویزیون اسمارت سه بعدی نگاه میکنن ما رادیو گوش میدیم:)

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۴۶
نارِن° جی

.

ارامش بخش ترین انتخاب واحد طی دوران سال تحصیلی دارم یعنی، با خیال راحت میدونم هیچ‌ درسی تو هیچ گروهی که دلمون میخواد نه به من و نه به رفیق جان میرسه:))

+  فراموش کردن تکمیل فرم ارزیابی استاید هم نعمتی است!

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۳۷
نارِن° جی