هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

درحالیکه میم جان سعی در متقاعد کردنم برای ملحق شدن بهش برای دیدن سریال خاتون رو داره، من همچنان میگم اصلا خوشم نیومد توی قسمت اولش، برای موزیک متنش آهنگی از آلبوم شهر خاموشِ کیهان کلهر رو پخش کردن! همچون موسیقی قشنگی نباید بشینه روی هیچ سریالی، مگر سریال های خاص! و هرچقدر میم جان میگه خودش اجازه داده تو ول کن نیستی، باز هم تاثیری توی عقیده من نداره! :))

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۰:۴۱
نارِن° جی

.

+ موهامو که کوتاه کردم حتی فکر کردن به دلیلش هم حس انجام کاری تینیجر طور برام به همراه داشت، چه برسه به نوشتن در موردش...


+ امروز توی فیلمی که دیدم زنی دلیلش برای کوتاه کردن موهاشُ اینطور گفت:


I think i needed to make a change to remind

my self that surprising things can still happen


+ و من هم نیاز داشتم به این یادآوری. حتی اگر در قالب یک عمل تینیجر طور باشه...

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۰:۱۷
نارِن° جی

.

میگم نمیتونی زیتون سیاه واسم پیدا کنی؟
میگه دوباره شروع کردی؟!
میگم آخه وقتی هست یه حس غم عالم همه پشم استِ خاصی میده بهم!

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۴۲
نارِن° جی

.

دلم تنگ شده واسه اونموقع ها که هر وقت کلافه بودم میرفتم زیتون سیاه میخریدمُ میخوردمُ میخوردمُ بعدش که به خودم میومدم زیتون سیاها کلافگی مو برده بودن :)

۰ نظر ۲۸ فروردين ۰۱ ، ۱۸:۴۲
نارِن° جی

.

مردم کوبا قرار نگذاشته اند چیزی را تغییر دهند و همین زندگی شان را سرخوشانه میکند. اینکه خوب است یا نه را نمیدانم، این را باید جامعه شناس ها بگویند اما کوبایی ها برعکس ما هستند که در طول تاریخ به همه چیز کارداشته ایم و کار داریم. از سوراخ لایه اوزون تا حل بزرگترین مشکلات فلسفی بشر. اینجا اگر از یک بچه پانزده ساله بپرسید که میخواهد چه کاره شود آدم را با تعجب نگاه میکند. تعجب او از این بابت است که اصلا در ذهنش نقشه ای برای این کار ندارد، در حالیکه در ایران اگر از یک بچه پنج ساله همین سوال را بپرسید نه تنها پاسخی مشخص میدهد بلکه برای این تصمیمش یک تحلیل منطقی هم دارد. کوبایی ها فقیرترین و در عین حال شادترین مردم دنیا هستند. این روزها مدام از خودم پرسیدم مردم کوبا چطور میتوانند در عین فقری چنین عمیق، چنان شادمان باشند؟ این روزها فهمیده ام که مردم کوبا در لحظه زندگی میکنند، هیچ کس یادی از سال های تلخ و شیرین رفته نمیکند و در عین حال آدم هایی هم نیستند که نگران آینده باشند. آنچه دارند را خرج میکنند و از آن لذت میبرند تا فردا چه شود. میشود راننده تاکسی ای را دید که روی تاکسی چرخی اش دارد چرت میزند و خیلی هم دنبال شکار مسافر و قاپیدن آن از دست همکارش نیست. او در آن لحظه حال میکند که در آفتاب لم بدهد و از آن لذت ببرد. مردم کوبا قرار نگذاشته اند چیزی را تغییر دهند و همین زندگی شان را  سرخوشانه میکند.

از کتاب سباستین از منصور ضابطیان

۰ نظر ۲۴ فروردين ۰۱ ، ۱۸:۵۴
نارِن° جی

.

بغلش میکنم و می اندازمش هوا و از خنده ریسه میرود. مثل همه ی بچه های دیگر جهان است. بی بغض و آرام. در دنیایی که شبیه دنیای همه بچه هاست و آدم را مثل همیشه به فکر میبرد که این دنیای مشترک از کجای زندگی آدم ها جدا میشود که دیگر تاب تحمل همدیگر را نداریم؟ بچه های کوبایی و آمریکایی، بچه های آذری و ارمنی، بچه های سوری و بچه های دنیا آمده در خراب خانه های داعش همه شهروندان یک جهان اند که ناگهان بزرگ میشوند، میپاشند از هم و پرتاب میشوند به دنیاهایی ک آدم هایش تاب تحمل هموطنانش را هم ندارند چه برسد به اینکه شهروندان دیگر دنیا ها را تحمل کنند.

 

از کتاب سباستین از منصور ضابطیان

۰ نظر ۲۳ فروردين ۰۱ ، ۱۷:۵۳
نارِن° جی

.

اونقدر نا امید بودم که نوشتم:
ز کار و بار و یار و حال و فال و دل در گذر.

 

اونقدر خسته بودم از نا امدیم که نوشتم:
کاش دیگه نگم ز کار و بار و یار و حال و فال و دل در گذر.

 

الان مینوسیم:
ز کار و بار و یار و حال و فال و دل شُل نگر!
که یعنی شُل کن و به هر چی پیش اومد بگو خوش اومد!
که نه اونقدر نا امید باش نه اونقدر در به در دنبال امید!
که یعنی:
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

۰ نظر ۱۴ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۱۸
نارِن° جی

.

میم جان و خاله اینطوری دلداریم دادن که:
تو ۲ هفته است نرفتی، ما که ۲ ساله نرفتیم چی بگیم!

۰ نظر ۱۴ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۴۳
نارِن° جی

.

من تا همین الانش هم وقتی صحبت به رانندگی میرسید باد مینداختم تو گلو و میگفتم: من از تهران تا یزد رو یک سره نشستم پشت فرمون یا مثلا از تهران تا رشت رو رفتم و کلی شهر هارو دور زدمُ از فیروزکوه برگشتم! اما الان یه جمله جدید به همه اینا اضافه شده و اون هم اینه که: من یک هفته ی تمام توی ترافیکِ دیوانه کننده در حالیکه دست راستم به صورت کاملا بی جون روی پام بود، فقط و فقط با دست چپ رانندگی کردم! اونم با ماشین دنده ای!
+ و من دلم برای کسایی میسوزه که این جمله هارو بارها و بارها شنیدن و حالا باید جمله ی جدیدا اضافه شده رو هم تحمل کنن :))

۰ نظر ۲۴ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۰۱
نارِن° جی

.

بهار هزار و چهارصد با فروریختن یک باور همراه شد. منتهی شد به تجربه ای غم انگیز که دید بهتر و کامل تری بهم داد که اگر زمان به عقب برگرده باز هم دوست دارم اتفاق بیفته چون به این رسیدم که کسی و چیزی را به تمامی قبول نکنم، زیرا جهان بسیار بسیار پیچیده است.

تابستون هزار و چهارصد با شروع هایی همراه شد که حسِ عدم تعلق زیادی با خودش داشت. منتهی شد به خاطرات دل انگیز و قشنگ که اگر زمان به عقب برگرده باز هم دوست دارم اتفاق بیفته چون به این رسیدم که کسی و چیزی را به تمامی رد نکنم، زیرا جهان بسیار بسیار پیچیده است.

 

+ و به این رسیده ام که کسی و چیزی را به تمامی قبول یا رد نکنم، زیرا جهان بسیار بسیار پیچیده است.
کتاب شهروند خط صفر - اردشیر رستمی

۰ نظر ۲۴ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۴۱
نارِن° جی

.

امروز که ساعت ۷:۳۰ از خونه اومدم بیرون، یادِ مفهومی به اسم ترافیک صبحگاهی افتادم و دیدم حق دارن  همه اونایی که بهم میگن شروع کارت همزمان با شروع کار نگهبان هاست! اما من همچنان در حال تلاش برای زودتر رفتن در نتیجه زودتر ببرون اومدن از اونجام و کم کم دارم به همون بچه ی یکی دو ساله ای که بودم تبدیل میشم و هر روز حوالی ساعت ۵ صبح با چشمای باز زل میزنم به سقف!

۰ نظر ۲۴ اسفند ۰۰ ، ۰۹:۳۵
نارِن° جی

.

و قسم به تعطیلی :))

۰ نظر ۲۳ اسفند ۰۰ ، ۱۵:۴۱
نارِن° جی

.

+ i dont know what to do. she's still crying.
- you cant do anything. you cant just fix people.

۰ نظر ۲۲ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۱۵
نارِن° جی

.

گفت یک غلطتی هست همراهت که تو باهاش احاطه شدی، غلظتی که لایه لایه و طی گذشت زمان شکل گرفته. و وقتی از اون غلظت بیرونی، مغناطیسش با توئه و تورو میکشه سمت خودش و اگه بخوایی بهش برنگردی یک مکانیزم روانی خیلی خاصی میخواد.

۰ نظر ۲۰ اسفند ۰۰ ، ۱۲:۴۶
نارِن° جی

.

گفت برون رفت از یک وضعیت اضطراری به معنای این نیست که همه چیز درست میشه. تو فقط از یک چاه میری توی یک چاه دیگه...

۰ نظر ۱۶ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۱۴
نارِن° جی

.

بعدِ رفتنت هر بار حرف اومدن به اونجا میشه زمینُ به آسمون میدوزم که نیام. بعدِ رفتنت فقط یه بار اومدم اونجا، که اونم بعد از رسیدنم وقتی ماشینو پارک کردم قلبم تند تند زد، وقتی رفتم تو آسانسور بغض کردم، وقتی در خونه باز شد و تو دیگه نبودی الم شنگه ای به پا شد و اشک هایی سرازیر شد که هرکار بقیه میکردن بند نمیومد. مادربزرگی بعدِ رفتنت خیلی سخته اومدن به اونجا. اینکه حتی نمیام سر خاکت که بگم من اینجام اصلا به این معنی نیست که ذره ای از ذهنم فراموش شده باشی.

۰ نظر ۱۳ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۳۴
نارِن° جی

.

سروش صحت توی صحبتش با هوشنگ مرادی کرمانی میگه: وقتی میری اونجا تا آخر عمر یه بخشی از وجودت رو انگار میزاری اونجا و از اونجا برمیداری میزاری تو دلت...
+ و من میگفتم خاکش که معروف به دامن گیر شدن بود، پس چرا برای من دامن گیر نشد؟ و حالا معنی جدیدی از دامن گیر بودنِ خاک رو فهمیدم.

۰ نظر ۱۳ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۱۱
نارِن° جی

.

این چند وقت آدم های کارشناس، مجری، خبرنگاه، سیسات مدار گفتتد: برای من بسیار احساس برانگیز است که میبینم اروپایی ها با چشمان آبی و موهای بلوند کشته میشوند‌. گفتند: به صراحت بگویم، این ها پناهندگانی از سوریه نیستند‌. آنها مسیحی، سفید پوست، و بسیار شبیه افرادی اند که در لهستان زندگی‌ میکنند. گفتند: ‏اگر به پناهندگان اوکراینی و لباسهایشان نگاه کنید میبینید افرادی از طبقه متوسط مرفه هستند. بدیهی است که این ها پناهندگانی نیستند که از خاورمیانه یا شمال آفریقا میگریزند. گفتند: ‏ما درباره فرار سوری ها صحبت نمیکنیم،‌ ما درباره اروپایی هایی صحبت میکنیم که شبیه ما هستند و برای نجات جان خود کشور را ترک میکنند. خلاصه این که در قالب جملات مختلف گفتند این جنگ در اروپا رخ داده نه در خاورمیانه! اما خب جنگ برای همه آدم ها جنگ است.
+ هم زمانیِ این صحبت ها با خوندن زندگینامه بهروز بوچانی جالب شد. مثلا اونجا که به نقل از یک آدمِ خسته از همه چیز میگه: ما همه انسانیم. انسان، انسان است. انسان برای انسان. نه انسان بر ضد انسان.

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۰ ، ۱۰:۳۲
نارِن° جی

.

غمت بره و خوشیت بیاد و از این صُبتا :)

خزون نبینه باغت و روشن باشه چراغت و از این صُبتا :)

۰ نظر ۱۱ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۵۹
نارِن° جی

.

هر چند بیشتر و بیشتر آدم ها، مخصوصا و مخصوصا توی این دوره، در مقابل همچین مساله ای میگن
it's not a big deal, just do it!  
اما من خوشحالم که فکر کردم دوست دارم در حقم این کارُ انجام بدن؟ و وقتی در جوابش گفتم نه، به این نتیجه رسیدم که من هم انجامش‌ نخواهم داد. هرچند ممکنه بقیه این کارُ در قبال من انجام بدنُ من هیچ وقت نفهمم، اما مهم اینه وقتی به پارتی که مربوط به خودمه نگاه کنم هیچوقت احساس ناخوش آیندی نخواهم داشت و میدونم همیشه اونی بودم که باید. هرچند اگر دیگران اونی نباشن که باید...
+ و من با وجودِ همه قطره های شوری که از دو طرف صورتم میریزه پایین، با وجود همه دل شکستگی هایی که میدونم در پیشِ روست، خوشحالم که بر خلاف بیشتر و بیشتر آدم ها گفتم
it's a big deal
و انجامش نخواهم داد :)

۱ نظر ۰۸ اسفند ۰۰ ، ۰۵:۳۶
نارِن° جی

.

همایون غنی زاده چقدر خوب نوشت:
بشر به معنای واقعی کلمه تنها شده و سیاست مداران رنگ به رنگ ثابت کرده اند این تنها مردم افغانستان و خامورمیانه نیستند که به موقع تنها گذاشته خواهند شد. این استعداد در هر نقطه ای از جهان وجود دارد مگر آنکه منافع مالی ایشان در خطر باشد. ما باید زودتر میفهمیدیم اگر بشر مهم است چه بشر در افغانستان، چه بشر در لبنان، چه بشر در اوکراین و چه بشر در کشور های عضو ناتو، بشر، بشر است. اما بیچاره بشر.

۰ نظر ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۱۸:۲۳
نارِن° جی

.

گفتم کنسرت آنلاین که به درد نمیخوره اما بعدش یادم افتاد کنسرت همایون شجریان رو حتی با اینترنتِ پر از قطع و وصلیِ توی پیچ و خم جاده های لواسون دیده بودم و با وجود همه جنبه های مضخرف بودنِ کنسرت آنلاین و همه ی قطع و وصل شدن ها از تماشاش لذت برده بودم. یادم افتاد من همونی ام که شرایط کمی محیط براش مهم نیست، بجاش شرایط کیفیه که مهمه. یادم افتادُ قطره های شور یکی یکی از گوشه چشمم سُر خورد پایین. یادم افتادُ دلم از مستمر نبودنِ محیط هایی که کیفتش برام مهمه سوخت. دلم سوخت.

۰ نظر ۲۹ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۳۸
نارِن° جی

.

هزار کاکُلی شاد در چشمانِ توست
هزار قناری خاموش در گلوی من.

۰ نظر ۲۳ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۵۸
نارِن° جی

.

that's how it's supposed to be: easy and simple.
but now it's not easy.
and ‏on some level it has to just be easy...

۰ نظر ۲۲ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۳۱
نارِن° جی

.

هفدهم یکی از ماه هایی که بیست و هفت سالم بود (درحالیکه بیستش رو باید آروم گفت) روزی بود که دید منُ نسبت به بستن در ماشین تا ابد تغییر داد!

+ امیدوارم هیشکی لایِ در مونده نشه! درمونده نشه! :|

۰ نظر ۱۹ بهمن ۰۰ ، ۰۹:۴۳
نارِن° جی

.

و قسم به هفتاد و پنج دقیقه پیاده رویِ امروز. هرچند شروعش از عصبانیت سرچشمه گرفت ولی ادامه پیدا کرد با دیدنِ خونه های قدیمیِ باصفا و ختم شد به فانِ گشتن توی کوچه پس کوچه های قشنگ اونم بدون نگاه کردن به هیچ مسیر یاب و تابلو، تا حتی معلوم نباشه تهِ این کوچه بسته است یا راه داره به یه کوچه ی دیگه :))

۰ نظر ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۴۲
نارِن° جی

.

گفت من روزِ بعد از تعطیلی که میام سرکار بد عادتم!
گفتم من هر روز که میام سرکار بد عادتم!
+ و متاسفانه که من هر روز بد عادتم!

۰ نظر ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۳۰
نارِن° جی

.

عروسکِ خرگوشِشُ آورد جلوی دوربین گوشی و گفت اگه اینجا بودی میتونستی تاچش کنی...

۰ نظر ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۲۸
نارِن° جی

.

به قربونِ جناب سایه که میگه:
شب غم تو نیز بگذرد، ولی
درین میان دلی ز دست می رود

۰ نظر ۱۳ بهمن ۰۰ ، ۱۸:۵۰
نارِن° جی

.

انتظار خاصی نداشتم.

فقط انتظارِ ضرر بیشتر رو نداشتم.

پس با هر بار یادآوری دوباره قلبم فشرده میشه.

۱ نظر ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۲۷
نارِن° جی

.

وحشت زده ام از احتمالِ تکرار نشدنِ فلان مساله با فلان کیفیتِ تجربه شده در طول ادامه ی زندگیم. پس حالا که عباس حسین نژاد نمیگه من بجاش میگم بیا و احتمالِ تکرار شدنِ دوباره و این دفعه ادامه دار بودنش رو برسون به صد.

۰ نظر ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۵۹
نارِن° جی

.

تایم، تایمِ گوش کردنِ مجتبی شکوری هاس!َ

۰ نظر ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۰۷:۴۸
نارِن° جی

.

و من بعضی وقتا فشرده شدن قلبم رو احساس میکنم.
نه در معنای کنایی و استعاری. که در معنای واقعی کلمه‌.

۰ نظر ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۵۸
نارِن° جی

.

دو سالِ پیش یه همچین روزهایی ایران و جهان تلخ بود. آدم های توی هواپیما، آدم های زیر دست و پا، آدم های بیمار. دو سالِ پیش چند روز از همین روزها، اگه این تلخی ها رو فاکتور بگیریم من از خوشحالی روی ابرها بودم. و حالا دو سال بعد من مثل دانای کلِ یک کتاب که به همه چیز احاطه داره به دخترِ خوشحالِ دو سالِ قبل نگاه میکنمُ سر تکون میدمُ دلم میخواد بزنم روی شونه اش و بگم اون تفکری که تو رو اینطور خوشحال کرده از پای بست ویران است!
+ وقتایی که خوشحالیِ از تهِ دلم از پای بست ویران است، دوست دارم یه دانای کل بزنه روی شونه مو بهم بگه اینطور خوشحال نباش که بعدا بخوایی بخاطرش اونقدر غمگین باشی. وقتایی که غمگینیِ از ته دلم از پای بست ویران است، دوست دارم یه دانای کل بزنه رو شونه مو بهم بگه اینطور غمگین نباش که این فقط دریچه ای برای ورود به یه راه بهتره.
+ ‏دلم یه دانای کل میخواد. حتی اگه هیجان زندگی رو بگیره.

۰ نظر ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۱۷:۰۰
نارِن° جی

.

I never want anything more than i have now

این جمله جایگاهِ ذهنیِ خیلی خوبیه اگه آدم توی زندگیش بهش برسه. نه از جهتِ قانع بودنِ به هرچیزی، بلکه از این جهت که: میدونی چطور مردم رو شست و شوی مغزی میدن؟ اونا یه چیزیو بارها و بارها تکرار میکنن. تملک خوب است. پول بیشتر خوب است. اثاث بیشتر خوب است. تجارت بیشتر خوب است. بیشتر خوب است. بیشتر خوب است. ما اونو تکرار میکنیم و میزاریم که برامون تکرارش کنن. بارها و بارها، تا اینکه هیچکس به خودش زحمت نمیده به چیز دیگه ای حتی فکر کنه. طوری که حتی یک انسان متعادل و طبیعی هم دچار سرگیجه میشه و دید درستی پیدا نمیکنه که واقعا چه چیزی مهمه*

 

I never want anything more than i have now

این جمله جایگاهِ ذهنیِ خیلی خوبیه اگه آدم دید درستی پیدا کنه که واقعا چه چیزی‌ مهمه.

* قسمتِ در نکوهشِ بیشتر خوب است از جایی کپی شده که منبعش یادم نیست!

۰ نظر ۲۷ دی ۰۰ ، ۱۹:۲۱
نارِن° جی

.

قسم به گوش کردنِ پادکست بعد از دیدنِ فیلم و سریال. مثل چند بار دیگه‌ نگاه کردن به اون فیلم و سریال از دریچه چشم دیگرانه.

۰ نظر ۲۴ دی ۰۰ ، ۱۱:۵۴
نارِن° جی

.

باورم نمیشه زمان با این سرعت در گذره و ما بچه ها با این سرعت بزرگ شدیم. اون قدر بزرگ که بچه ی کوچیکِ یکی از ما بچه ها با دیدنِ موهای سفید بین موهای باباش گفته: پیر شدی بابا! ولی وقتی بمیری هم دوستت دارم!

۰ نظر ۱۹ دی ۰۰ ، ۲۳:۱۷
نارِن° جی

.

چیه این دنیای متاورسی که قراره بشه آینده ی نه چندان دورِ جهان؟! جدا از اینکه میتونه به سمت و سوی خیلی وحشتناکی بره ولی مطمئنا مزیت هایی هم داره. اما من در نهایت میگم آخه آواتارت به چه درد میخوره کنارم وقتی از گوشت و پوست و استخوان نباشه؟

۰ نظر ۱۸ دی ۰۰ ، ۱۸:۱۸
نارِن° جی

.

و قسم به صحبت کردن با کد های مورس :))

۰ نظر ۱۶ دی ۰۰ ، ۲۰:۰۴
نارِن° جی

.

Losing Heart
اگه تحت الفظی معنی‌ کنی میشه از دست دادن قلب.
اگه توی اصطلاح معنی کنی میشه دلسرد شدن.

ارتباط جالبیه بین معنی تحت الفظی و اصطلاحی.

۰ نظر ۱۲ دی ۰۰ ، ۲۳:۲۹
نارِن° جی

.

میگم پلاگینی که فلانی گذاشته توی شِیر خیلی باحاله. وقتی چندتا پروژه رو با هم باز میکنی، هر پروژه توی سربرگ رنگ مخصوص خودش رو میگیره و دیگه آدم قاطی نمیکنه. بعد تازه آدم شاد هم میشه! میگن تو همینطوری که نشستی پشت کامپیوتر یهو واسه خودت میخندی! تو دیگه لطفا بیشتر از این شاد نشو! این شادیارو بزار واسه ما!
+ جذابیت این روزای سرکارم شده گوش کردن به کتابِ صوتی قصه های مجید. این قصه، هم خنده عمیق میاره رو لب هم اشکِ حلقه زده توی چشم. بنظرم از سادگی‌ و خلوصِ شخصیت هاشه که اینقدر حسِ شادی و غمُ منتقل میکنه و باعث میشه حالتِ خل و چل مآبانه به من بده! :))

۰ نظر ۱۲ دی ۰۰ ، ۰۷:۳۴
نارِن° جی

.

+پشت لپتاپِ خاله، تبلتِ مامان، روی آیینه خونه ی خاله و حتی پشت پایه ی یکی از مبل های خونه ی ما استیکرهای بچگونه ی نوه خانواده چسبونده شده و انگار هیچکس دلش نمیاد جدا کنه استیکرهای نوه ای که با بزرگ شدنش، مخالفتش هم برای مسافرت های یک ماهه به اینجا و جدا شدن از روتین زندگیش شروع شده.

+ بچگی هام دلم برای شهرِ ستاره ها و مادربزرگی تنگ میشد ولی رفتن به اونجا رو برای کل تعطیلات عید نمیپسندیدم. اونجا رفتن برای تعطیلات تابستون رو دوست داشتم ولی نهایتا ده روز و نه بیشتر.

+ ‏آدمیزاد وقتی پدر و مادر میشه به دلِ بچه هاش زندگی میکنه، نه به دلِ خودش. و برای کریسمسِ امسال، پدرِ نوه ی خانواده هیچ فیلمی نفرستاد که با تمام وجود داره میخنده و با صدای افتضاحش میخونه: دارم میرم به تهرااان، دارم میرم به تهرااان.

۰ نظر ۱۰ دی ۰۰ ، ۱۷:۴۵
نارِن° جی

.

آسمونِ آبی، رنگ اُکرِ دیوار و درختِ همیشه سبزِ سرو، کنارِ هم برای من یاد آورِ شهرِ ستاره هاست. خواب دیدم آسمونِ آبیش بنفش شده، الوارهای چوبی جای آجرهای اُکر رو گرفته و بجای سروِ همیشه سبز، درخت جنگل های شمال نشسته. من سرگردون بودم. گذرِ زمان و اون حجم از تغییر که ازش بی اطلاع بودم بد بود و تلخ.

عکس از اینستاگرام: davar.alireza

۰ نظر ۰۸ دی ۰۰ ، ۲۱:۳۴
نارِن° جی

.

مسیری رو که صد بار رفته باشم برای بار صد و یکم اشتباه میرم اگه غرقِ تفکراتم باشم! امروز وقتی به خودم اومدم دیدم فرمونُ اونجا که باید نپیچوندمُ سر درآوردم از ولیعصرِ دوطرف درخت دارِ خلوت با پس زمینه ی آسمونی که بالاش کبوده و پایینش نارنجی :))

۰ نظر ۰۶ دی ۰۰ ، ۱۶:۴۷
نارِن° جی

.

که همچو سرو به دستم نگار بازآید

۰ نظر ۳۰ آذر ۰۰ ، ۲۳:۵۷
نارِن° جی

.

احسان عبدی پور در موردِ فرم زندگیش میگه: من یه آدم روز شماری ام؛ یعنی زندگی مو به قطعات ۲۴ ساعته تقسیم کردم و ۲۴ ساعت ۲۴ ساعت میرم سراغش، ورش میدارم، بهش حمله میکنم، سعی میکنم خوب برگذارش کنم و شب که میخوابم بگم امروز یه جشن کوچیک خوبی بود.
+ چنین زندگی کردنم آرزوست!

۰ نظر ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۲
نارِن° جی

.

+ خیلی تاوان داره شریف زندگی کردن. خیلی زیاد. خیلی‌.
معرفت، انسان، دوستی، رفاقت، سفره.
بد اونجاییست که اینا توی تو میمونن، بقیه میرن
تو وایسادی تنها، هنوز داری میگی معرفت، خانواده، عشق
میبینی یه سری دارن رد میشن بهت میخندن.
- پس چرا باز تکرار میکنی؟
+ چون میدونم درسته

مسعود کیمیایی

۰ نظر ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۱:۰۲
نارِن° جی

.

گفت همیشه یک حسادتی تو دلم نسبت به اونا که این کار رو انجام دادن خواهم داشت. سر تکون دادمُ تو دلم راضی بودم که هیچ وقت حسادتی نسبت به اونا که این کارو انجام دادن نخواهم داشت. آخه چطوری میشه حسادت داشت نسبت به کسایی که معلوم نیست تو اعماق وجودشون چه حسی رو دارن با خودشون حمل میکنن؟

۰ نظر ۲۱ آذر ۰۰ ، ۲۱:۳۵
نارِن° جی

.

عباس کیارستمی میگه: برای من درخت موجودی شگفت انگیز است. ظاهرا درخت ها چنین اند: درخت پیر، درخت جوان، درخت تناور، درخت سترون، درخت سبز، درخت خشکیده، درخت بهاری، درخت پاییزی، درخت پر ثمر و... اما تماشای درخت ها چیز تازه ای را به نمایش میگذارد: درخت سرزنده، درخت بیمار، درخت شادمان، درخت اندوهگین، درخت نگران، درخت سبک بار، درخت پریشان، درخت نومید، درخت شکوهمند، درخت آرام، درخت تنها،  درخت بدون هیچ اضافه و خیال. و باز ابن عربی میگوید: درخت خواهر آدمیزاد است.
+ و کاش هیچ وقت، هیچ درختی و هیچ آدمی بدونِ هیچ اضافه و خیال نباشه...
+ ‏و درخت موجودی شگفت انگیز است.

۰ نظر ۲۰ آذر ۰۰ ، ۲۱:۵۰
نارِن° جی

.

حافظ گفت:

واثق باش که بد به خاطرِ امیدوار ما نرسد...

۰ نظر ۲۰ آذر ۰۰ ، ۱۸:۴۸
نارِن° جی