هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

.

فلانی ما رو نشناخت! فک کرد دو تا بچه ایم که همش‌ پاستیل و لواشک میخوریمُ به چیز های مختلف میخندیم! اون یک درصد هم فکر نمیکنه با لولا گازور تو کار و روکار و ریل ساچمه ای و آچار ال و خزینه و مته شماره سه سر و کار داشته باشیم!


بهمانی ما رو نشناخت! فکر کرد دو تا شیر زنیم با جثه های کوچیک! اون یک درصد هم فکر شو نمیکنه با پشنگ خان و تئاتر و سینما سرکار داریمُ کیفامون پر از پاستیل و لواشکِ و علاوه بر این ها خیلی وقت ها خنده هامون گوش فلک کر میکنه!


+ آدم ها یک بعدی نیستند.

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۰۳
نارِن° جی

.

در عجبم چی بین نوشته هام بود که گوگل شخصیُ از طریق جستجوی "پروفایل ادم مزاحم و اشوب گر در زندگی" به وبلاگم رسونده!

۳ نظر ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۰
نارِن° جی

.

ندیده بودمش، ولی خودم عکس‌ هایش را مات میکردم، خودم متنش‌ را برای گذاشتن در کانال آماده میکردم، خودم خبر دادم عمل پیوندش با موفقیت انجام شده. خوشحال شده بودم از اینکه میگفتند هر وقت به دیدنش‌ میروند پشت هیچ‌ چراغ قرمزی معطل نمیشوند. بغض کرده بودم وقتی‌ فهمیدم تومور جدیدی در مغزش... ندیده بودمش و دیگر هیچوقت نمیبینمش...


+ خوابش را دیده بودند که برای مادرش پیغام‌ داده ناراحت نباشد، چون حالا دیگر میتواند ساندویچ بخورد

۱ نظر ۲۳ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۱۰
نارِن° جی

.

پشت هر پنجره رازی است...!

















تصویر سازی: pascalcampionart

۴ نظر ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۱۶
نارِن° جی

.

قابلیت ادیتِ تلگرام از نمونه ظلم‌ های پیشرفت تکنولوژی به بشریت است! حرفی را میزنی بدون اینکه از قبل به پیچ و خمش فکر کنی و بعد آنقدر ادیتش میکنی که پیام باقی مانده هیچ شباهتی با پیام فرستاده شده ندارد...! 


+ چگونه میشود به آدم های نسلی که مکالماتشان قابلیت ادیت شدن دارند تکیه کرد؟!

۴ نظر ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۳۸
نارِن° جی

.

و قسم به خُنَک شدن هَوا :)

۱ نظر ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۴۲
نارِن° جی

.

عشق آمده است از آسمان؟

تا خود بسوزد بی گمان؟

عشق است بلای ناگهان؟


+ سوالی خوانده شود!

۰ نظر ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۴۵
نارِن° جی

.

و باز هم رسیدن شهریور پر تنش...

+ به امید آرومِ آرومِ آروم بودن شهریور نود و هفت بعد از شش سال

۱ نظر ۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۴۰
نارِن° جی

.

دیگر مثل قدیم فصل مورد علاقه ام تابستان نیست.

هر شش ماه یک بار باید بروم مطب دکتر عطری.

حالا دیگر میتونم برنج خوب را از بد تشخیص بدهم. 

اصلا چند وقتیست حلوا ارده میخورم، آن هم با چه لذتی.

+ ترسناک است نزدیک شدن به دنیای بزرگترها

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۳
نارِن° جی

.

پاییز باشد و...

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۴
نارِن° جی

.

"غمباد" دقیقا از ترکیب دو کلمه "غم" و "باد" تشکیل شده.

 "غم" توی دل و "باد" توی لب، پلک و بینی

+ و لعنت به این ورم های لعنتی

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۹
نارِن° جی

.

هر چند دو عدد زانو برای گذاشتن سرم رویشان و یک عدد دست برای رفتن بین موهایم کم است ولی همین موج صوتی ای که در گوشم جریان پیدا میکند غنیمتی است برای خودش.

 + و خدا بیامرزد پدر و مادر کسی که برای اولین بار کتاب ها را تبدیل به فایل صوتی کرد

۰ نظر ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۹
نارِن° جی

.

روزهای تنبلی دلنشینی دارم! یک گوشه دراز میکشم، لم میدهم، مینشینم؛ کتاب میخوانم، کتاب گوش میدهم، کمی یاداشت برداری میکنم و باز هم کتاب میخوانم. 

+ پسرخاله معتقد است نیاز به تشک مواج دارم مبادا زخم بستر بگیرم!

۰ نظر ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۰
نارِن° جی

.

هنوز هم بازی سنگ فرش های خیابانی جالب است! باید طوری قدم برداری که پایت روی درز ها نیاید و یادش بخیر، من چقدر در حین این بازی میم جان را گم کرده بودم!

۱ نظر ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۴۳
نارِن° جی

.

 شب ها دیروقت به خانه میرسیم و دوش میگیریم و خودمان را به رختخواب میرسانیم و صبح ها زود بیدار میشویم و شلوارهای گشاد یشمی مان را که لکه های سفید رنگ اکریلیک رویشان پاشیده میپوشیم و میرویم و کار میکنیم و رنگی تر و خاکی تر میشویم و بعد دوباره شب میشود و ما شب ها دیر وقت به خانه میرسیم و دوش میگیریم و خودمان را به رختخواب میرسانیم و صبح ها زود بیدار میشویم و شلوار های گشاد یشمی مان را...


+ این است برنامه این روزهای من و رفیق جان

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۱۶:۳۵
نارِن° جی

.

و در چشمانت چیزی بود که ادامه داشت...

۱ نظر ۲۳ تیر ۹۶ ، ۲۲:۳۶
نارِن° جی

.

درون تو گلستانی است...

+ mirzaahamid@

۰ نظر ۱۸ تیر ۹۶ ، ۰۹:۲۱
نارِن° جی

.

نمایشگاه مصالح ساختمانی پارسال را استادِ یکی از کلاس های فنی حرفه ای اصرار کرد برویم و ببنیم و یاد بگیریم. آنموقع یک درصد هم به فکرمان خطور نمیکرد برای نمایشگاه سال بعدش حرف از گرفتن غرفه بزنیم، حرف از طراحی و اجرای دکوراسیون سایر غرفه ها. حرف از اینکه شاید قرار باشد آن سه شب حیاتی را از شب تا صبح در نمایشگاه بیدار بمانیم و کار کنیم. 

+ اگر چه حرف، حرف است و قطعیتی ندارد ولی لذت بخش است رسیدن به جایی که حتی میتوان حرفش را زد ^_^

۰ نظر ۱۷ تیر ۹۶ ، ۲۱:۱۸
نارِن° جی

.

موجود بسیار بسیار پشه خوری هستم! آنقدر که دلم میخواهد بعضی شب ها که از خواب بیدار میشوم، مثل بچگی ها گریه کنم، میم جان بیدار شود، جای قرمزِ باد کرده ی نیش پشه ها را آرام آرام ناز کند تا کم کم سنگینی پلک هایم مرا با خود ببرند

۲ نظر ۱۶ تیر ۹۶ ، ۰۰:۴۹
نارِن° جی

.

بیا به هم قول بدهیم

تو موسیقی بشوی،

من گوش.


+ خودم را در اختیار تو قرار بدهم :)

۰ نظر ۱۶ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۰
نارِن° جی

.

علاقه ام به دیدن برنامه های کنکور سراسری عجیب است! شاید به دنبال بیرون کشیدن دوباره ی اطلاعاتی هستم که سالهایی درگیرش بودم و تا حدود زیادی مسلط به همه شان! همان اطلاعاتی که اکنون فقط اسم هایی گنگ در ذهنم به جا گذاشته اند!

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۹:۵۲
نارِن° جی

.

بیا رویا ببافیم :)

۱ نظر ۰۶ تیر ۹۶ ، ۰۱:۲۷
نارِن° جی

.

حسِ خوبِ فیلم دیدن های شبانه بعد از مدت ها ^_^

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۱
نارِن° جی

.

بخون از دل آوااااااز ُ 

صداااااش بُکن :)

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۳
نارِن° جی

.

دل خود چون به سر زلف تو دیدم، گفتم:

ای خوش آن دم که پریشان به پریشان برسد…!

طالب آملی

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۳
نارِن° جی

.

میم جان معتقد است بچه ی عجیبی دارد


در بعضی مواقع مانند یک مرد عمل میکند، بعضی مواقع از یک زن هم زنانه تر رفتار میکند. در بعضی چیزهای خیلی شجاع، در بعضی چیزها خیلی ترسو. در بعضی موارد خجالتی و کمرو، در بعضی موارد برعکس...!


میم جان حق دارد! بچه اش موجود عجیبی است!

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۷
نارِن° جی

.

فیلم فرستاده شده از طرف رفیق جان رو باز میکنم.

مستقیم از تلویزیون گرفته شده بود.

 داشت پت و مت رو نشون میداد!

 به یاد کارای خودمون بود که گرفته بود :))

۰ نظر ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۴۵
نارِن° جی

.

من و رفیق جان روی صندلی مدرن تازه ساخته شده مان مینشینیم. میم جان قرار است عکس بگیرد. من میخندم و میگویم عکس سه نفری! و بعد دست رفیق جان را برمیدارم و خودم دستم را روی رویه صندلی میگذارم! صدای خنده هایمان بلندتر میشود. میم جان عکسمان را میگیرد. رفیق جان که بلند میشود میخندم و میگویم حالا نوبت عکس دو نفری! صدای خنده هایمان بلندتر میشود. میم جان عکس را که میگیرد درحالی که از قضیه با خبر شده از رفیق جان میپرسد عکس دو نفری نمیخواهد؟! من غیرتی میشوم و میگویم بیخود! باز صدای خنده مان بلند تر میشود

+ تقصیر خودمان نیست، هر دو میتوانیم به اشیا شخصیت بدهیم و وای به روزی که شخصیت صندلی مان "حاجی" باشد :))

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۴
نارِن° جی

.

شب ها به محض رفتن توی تخت، خواب میرم

زندگی اینجوریُ خیلی بیشتر دوس دارم

حتی اگه سختیاش بیشتر باشه

۰ نظر ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۰۳
نارِن° جی

.

استادم میگفت سه رنگِ خدا:

اکر، لاجوردی، فیروزه ای

۱ نظر ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۶
نارِن° جی

.

مادر بزرگ موبایل صفحه لمسی شو گرفته تو دستاشو خطاب به شخصِ توی عکس میگه: 

چقدر عروسک داری؟

مگه بیایی اینجا میتونی همه شونو بیاری؟

مکث میکنه و میگه:

تو که خیال نداری بیایی اینجا...


+ مخاطبش، نتیجه ی شیش ماهه ی ندیده اشِ

۰ نظر ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۵۶
نارِن° جی

.

کاش جادو شم برم توی آخرین رویای قبل از خوابِ آدما. بشینمُ فقط نگاه کنم.

۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۴۲
نارِن° جی

.

میم جان معتقده بعدها میشه مستند کارهای من و رفیق جان رو ساخت! مثلا ما از خاطراتمون تعریف کنیم که وقتی اولین مشتری غریبه سفارش کار داد درحالیکه حتی برای کار کردن از خونه ما به خونه رفیق جان و برعکس آواره بودیم، زنگ زدیم به ایشون که از فلان شرکت تماس گرفتیم، گویا شما سفارش داشتین! ما برای فلان روز یکی از تیم های طراحی مونو میفرستیم برای اندازه گیری و بعد از طراحی و تایید طرح توسط شما، شرکت براساس متریال مصرفی قیمت گذاری میکنه و بعد از تایید نهایی، طرح فرستاده میشه کارگاه برای ساخت!

+ راه سختی رو انتخاب کردیم، راهی که منشی، طراح، سازنده، رئیس، بازاریاب و کارگرش خودمونیم! امیدوارم این شروعشی باشه برای پایان راهی خوش :)

۱ نظر ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۶
نارِن° جی

.

باز جا داره تکرار کنم:

خانه ی دل ما را از کرم عمارت کن

پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی


"شیخ بهایی"

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۳
نارِن° جی

.

آخییییش :)

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۱
نارِن° جی

.

قبل تر ها نوشته بودم:
آیا نباید وقتی رییس جمهور یک مملکت فرمودند: "آب را بریزید همانجایی که میسوزد. انقدر قطعنامه بدهید تا قطعنامه دان تان پاره شود. از تره بار نزدیک خانه ما خرید کنید، چرا از جاهای گران خرید میکنید؟ در محله ما قیمت ها ثابت است و.."
 همگی مثل نهنگ ها خودکشی دسته جمعی کنیم؟


الان مینویسم:
سوپر مارکت محل تصمیم جدیدی  برای راحتی کارش میگیرد، تا شب که مغازه اش را میبندد جعبه هایش را توی پیاده رو ول میکند. استادمان تصمیم جدیدی در مورد شیوه تدریسش میگیرد، حالا دیگر مشکلی در درک آن درس نداریم. مدیر فلان کارخانه تصمیم جدیدی در مورد نیرویش میگیرد، برادرش قرار است جای برادرمان را بگیرد. میوه فروش سر کوچه برای افزایش مشتری تصمیم جدیدی میگیرد، قرار است سود میوه هایش را کمی کمتر کند. کافی شاپ مورد علاقه مان تصمیم جدیدی در مورد دکوراسیونش میگیرد، دیگر میز همیشگیمان وجود ندارد. رییسمان تصمیم جدیدی درمورداضافه کاری و اضافه حقوق میگیرد. دیگر نمیشود تا فلان تاریخ خانه مورد علاقه مان را بخریم. همسایه تصمیم جدیدی در مورد نظمش میگیرد، دیگر کفش هایش دم در پخش و پلا نیستند. خواهر زاده مان تصمیم جدیدی در مورد زندگی اش میگیرد، میخواهد از همسرش جدا شود. فلان کارگردان تصمیم جدیدی در مورد ساخت یک مجموعه میگیرد، پس از دیدن اثرش بینشمان نسبت به فلان مسئله کاملتر شده.
+ تصمیم های بزرگ و کوچک اطرافیانمان که ریشه در تفکر و بینش هر فرد دارد، خواه ناخواه روی زندگی ما هم تاثیر میگذارد.
حالا میگویید فرقی نیست بین بینش و رفتار و صحبت و عمل هرکس؟
۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۲۴
نارِن° جی

.

از بین بچه های دایی، فقط یکی شان فارسی حرف زدن را بلد است. چند وقت پیش بود که با ناباوری جلوی تلویزیون نشسته بود و با همان لهجه خاص خودش میگفت باورم نمیشود قرار است چهار سال این مرد را توی تلویزیون ببینم، حرف هایش را بشنوم و کارهای عجیب و غریبش را تحمل کنم.

 میترسم قرار باشد چند روز دیگر من با ناباوری جلوی تلویزیون نشسته باشم و بگویم باورم نمیشود قرار است چهار سال این مرد را...

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۵۹
نارِن° جی

.

باید یکی باشد که همه دوچرخه های شهر را بخرد،

بعد ببرد برای پسر بچه هایی که خواب داشتنش را میبینند

اما فقط خوابش را...

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۳
نارِن° جی

.

به به، چه آب و رنگی داشتیم قدیما :)

+ مسجد نصیرالملک

+ عکاس نامشخص


۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۴۴
نارِن° جی

.

بار، سنگین است و در گرداب این آشوب ها

کوه را بر دوش خود از کوه بالا می برم

" نادر ابراهیمی "

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۰۶
نارِن° جی

.

گویا پای روی کاتر رفته ام نیاز به بخیه داشت، ولی نه یک روز بعد از زخم شدنش. دکتر نمیتوانست بفهمد رفتن به تئاتر ارجحیت داشت، حتی با پایی که لنگ میزد...!

۲ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۲۷
نارِن° جی

.

منو که بد قول نمیکنی؟ هوم؟!

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۵
نارِن° جی

.

ای به فدای چشم تو

این چه نگاه کردن است؟


" جناب شهریار "

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۴۰
نارِن° جی

.

+ اصن زحمت های امسالم به کنار! چهار سالیو بگو که همش درس خوندم! از روز اول به فکر ارشد بودم! هی درس درس درس، زحمت زحمت زحمت! حالا دقیقا یه روز مونده به کنکور باید مریض شم!

- نه مامان، این چه حرفیه؟ خوب میشی تا فردا

+ ماماااان! چی میگی؟! داشتم مسخره بازی درمیاوردم!

- من فکر کردم تب داری زده به سرت داری هذیون میگی! گفتم حالا یک کم دل داریت بدم :))

۱ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۱:۲۸
نارِن° جی

.

وقتی شب خسته و کوفته رسیدیم، متوجه شدیم روز "ساخت اولین محصول مون" مصادف شده با روز "بزرگداشت شیخ بهایی" و روز "معمار"   

+ به گمانم امشب، وقتی خوابمان عمیق شده، قیافه هایمان ^_^ مدلی باشد

+ شکر

۱ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۸
نارِن° جی

.

به اندازه ی قبل از یه سوسکِ ناقابل میترسم، حتی الان که میتونم یه چوبُ با دریل سوراخ، پیچ یا خزینه کنم...!

۱ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۱۶
نارِن° جی

.

:) طرح یک استاد موافقت کرد روی یک سایت کار کنیم، ولی بشرط آنکه یکی هنرستان و یکی دبیرستان کار کند. همین موضوع باعث شد آن طرح تنها کار قرینه ی ما باشد...!

:) طرح دو کلاس شلوغ بود، استاد خودش پیشنهاد کار گروهی را داد

:) طرح سه استادش دموکرات بود، برای نظر بچه ها احترام زیادی قائل بود

:) طرح چهار را با همان استاد دموکرات برداشتیم

:) طرح پنج استاد قبول نمیکرد، صحبت از پین هایی میکرد که باید بین مغز هایمان باشد تا بتوانیم کار گروهی کنیم، ما میگفتیم هست و باز هم قبول نمیکرد تا آنکه یکی از بچها گفت: استاد این دوتا از طرح یک با هم کار کردنا! پین قوی ای بین مغزهاشونه! همین باعث شد آخرین طرحمان را هم گروهی کار کنیم

:) وقت هایی که پروژه ای هست و بود برای انجام دادن، کار را نصف کردیم، پول را نصف کردیم، هرچند کم میشد ولی نصفش کردیم تا اگر پولی هست برای هردویمان باشد

:) خارج از دانشگاه با هم موسسه ای ثبت کردیم، دویدیم پی مجوزش، اداره ی مالیاتش، ناظرش، مشکلات بچه هایش

:) در حال شروع کاری هستیم مرتبط با رشته مان، با هم میرویم پی کارگاه های چوب و ام دی اف، ابزار فروشی ها و... و پس از همه ی دویدن هایش با هم خیال پردازی میکنیم برای آینده اش

:) امروز به رفیق جان گفتم: خیلی رفیقی

۱ نظر ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۳۶
نارِن° جی

.

هر چند جامعه ی آماریم فقط روی خودم تنظیم بود و بس، ولی مدرسه که میرفتم، به فصل مورد علاقه ام فکر میکردم با خودم میگفتم فقط آدم بزرگا، یعنی همونایی که دیگه مدرسه نمیرن میتونن فصلی رو به جز تابستون دوست داشته باشن...!

+ و من امروز متوجه شدم چند وقتیه که فصل مورد علاقه ام شده پاییز

۶ نظر ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۲
نارِن° جی

.

داشتن قطعات دشتی در مواقعی چیز وحشتناکی محسوب میشود

 چیزی مثل پاشیدن نمک روی یک زخم عمیق

۱ نظر ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۲۰
نارِن° جی

.

از بیرون به خودم نگاه میکنم:

موجودی خودش را به آب و آتش میزند

همان موقع از گوشه ی چشمش قطره ای میافتد روی پتوی مچاله شده ی زیر سرش

۲ نظر ۲۰ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۴۰
نارِن° جی