هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

هــــِجاهای یک مِداد نارِنــــجی

بنویس...
از هر چه که هست
از هرچه که نیست
از هرچه که اتفاق افتاد
از هرچه که قرار است اتفاق بیفتد
از همین لحظه ها
از همین بودن ها
هر چه که در ذهن داری
و هر چه که در دل

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۰۶ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

.

اولش مثل رابین فریک زدم از فریکی که زدم و نوشتم:
+ به گمونم اینجا همونجاییه که میتونه منو از آهنگِ دوست داشتنیم "یه جوری" کنه! و اینجا هیچ کلمه ای معادل"یه جوری" پیدا نمیشه انگار. یه چیزی نه به شدت کلمه ی نفرت یا انزجار، نه به شدت افسردگی کلمه ی ناراحت یا غصه دار، نه به شدت هیجان کلمه ی خشم یا عصبانیت. یه چیزی بین همه ی این ها، با شدتِ کمتر.


بعد ترش، یه ذره آروم تر که شدم، نوشتم: 
+ ز کار و بار و یار و حال و فال و دل در گذر.

۰ نظر ۰۹ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۳۸
نارِن° جی

.

+ رنجِ بی حوصلگی تا حدِ مرگم زیاد است اینجا!
+ ‏این همه‌ نشستن و زل زدن به کامپیوتر زیاد است اینجا!
+ ‏حتی نبود صدای زنگِ لعنتی تلفن با همه ی اعصاب خرد کنی اش کم است اینجا!
+ ‏خنده های از ته دل کم است اینجا!
+ و ای ‏کاش که بس کنم این مقایسه های بی فایده!

۱ نظر ۰۵ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۴۵
نارِن° جی

.

یه نت پیدا کردم شامل مشکلاتی که ببینم استعفا لازم میشه یا نه! پس بعضی مشکلات بماند به یادگار، به قرار، به پذیرش، به نساختن بت: 

۱. هفته ای چند ساعت فقط وقت میگذره به تهیه جدول و ارائه گزارش به این و اون! از طرفی توقع گزارش پیشرفت دستور کار سازه رو از کسی داشته باشین که مسئولشه، من فقط گزارش مربوط به قسمت معماری رو دارم و بس.
۳. چطوری یه شاپ رو که من نگاه کردم، TQ ش هم خودم جواب بدم؟ ولی برای دستورکارها این روند نیست؟!
۴. از قبل هم گفتم که میخوام بیشتر شاپ رسیدگی کنم، ولی روندش این نیست تا یکی کوچکترین اشتباهی کرد همه ی شاپ ها رو از زیر دست اون بیچاره خارج کنین و به صورت جهادی بریزین سر من!
۵. فلانی خیلی شیک میگه دست نیروی من کار هست بیشتر از این تحت فشار نمیزارمش. من نمیگم اونطوری، ولی شمام یه کمم هوای مارو داشته باشین خب!
۶. برای دو روز و نیم مرخصی در ماه که حقمه، باید به هزار نفر جواب پس بدم!

+ پینوشت: همه اینارو نوشتم که بگم بت نساز، که همه جا خوبی داره، بدی هم داره. که اونجا هم کم اذیت نبودی. ولی حالا که میخونمش میبینم ته همه ی اون مسئولیت داشتن ها نشون میداد اونجا مهم بودم‌. که اینجا گیر کردم با یه نرم افزاری که درست نمیدونمش، که به چیزهایی اهمیت میدم که کسی بهش اهمیت نمیده، که مسئولیتی ندارم، که همه چی اینجا انگار سخت تره‌.

۰ نظر ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۰۰
نارِن° جی

.

+ چهل روز از آخرین روز گذشت و بیست روز از اولین روز...
+ ‏یه سیبُ که میندازی بالا کلی چرخ میخوره تا برمیگرده...
+ ای ‏سیب! بچرخ تا ببینیم کجا قرار میگیری...

۰ نظر ۲۷ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۱۶
نارِن° جی

.

و من همیشه اون کاراکتری هستم که وقتی پنیرم جابجا میشه من باهاش جابجا نمیشم. همونی ام که حسِ تعلق به مکان، توم دیر بوجود میاد و وقتی بوجود میاد دیر از بین میره. این خیلی لعنتیه. خیلی‌.

۰ نظر ۱۰ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۰۳
نارِن° جی

.

+ پنج ساعتِ تمام، بدون وقفه فیلم دیدم. به هدفِ پرت کردنِ ذهن. موفق هم بود، تا وقتی که پنج ساعت شد پنج ساعت و یک دقیقه، یعنی دقیقا همون جا که لپتاپُ خاموش کردم و بلند شدم. دقیقا همونجا بود که اشک ها سرازیر شد.
+ بعضی لحظه ها هست که بهش میگن End of era، که این یعنی پایانِ دوران. برای من مثلِ پایان دوران زندگی در طبقه ی چهارمِ بلوک سی و دو، مثل پایانِ دورانِ دبستان، راهنمایی، دبیرستان، مثل پایانِ دورانِ زندگی در شهر پر دود، پایان دوران دانشگاه، دورانِ گالری، مثل پایان دورانِ زندگی در شهر ستاره ها، و حالا مثل پایانِ دورانِ پروژه.

+ عکسِ همون جایی که دخترونه بود! :)

۰ نظر ۱۷ دی ۹۹ ، ۲۳:۳۱
نارِن° جی

.

و سرانجام، تامام.

۰ نظر ۰۵ دی ۹۹ ، ۰۷:۲۴
نارِن° جی

.

به طرز عجیبی خودمو توی فیلم و سریال و کتاب غرق کردم!

طوری که فرصت یک لحظه فکر کردن هم نداشته باشم!

۰ نظر ۲۰ آذر ۹۹ ، ۲۳:۰۶
نارِن° جی

.

+ بیست و هفت اسفند نود و هفت به روزِ آخر فکر میکردم. به روزی که لابد مثل همین روز دور هم جمع میشیم و کیک میخوریم و دیگه نه به صورت موقت تا شروع سالِ جدید، که به صورت دائم از هم خداحافظی میکنیم. به اینکه لابد هم خوشحالیم از نتیجه گرفتن و تموم شدن و به ثمر نشستن کار، و هم ناراحتیم از جدایی ها و خداحافظی ها و تموم شدنِ این دوره از زندگی.

+ دوازده آبان نود و نه به روزِ آخرِ شرکت با اوضاع پیش اومده فکر کردم. به روزی نه چندان دور که لابد دور هم جمع میشیم و کیک میخوریم و بدون نتیجه گرفتن و تموم شدن و به ثمر نشستن کار، با دل نگرانی از هم خداحافظی میکنیم.

+ نوزده آذر نود و نه به روزِ آخرِ شرکت با اوضاع پیش اومده فکر کردم. به روزی نه چندان دور که تعداد انگشت شماری از ما دور هم جمع میشیم و لابد دل و دماغی هم برای خوردن کیک نداریم و از هم خداحافظی میکنیم. روزی که از فرداش من جایی میرم که هر یک ساعتش برام نه ساعت میگذره و هر نه ساعتش هشتاد و یک ساعت.

+ ‏حدودا دو سال و چهار ماه از گذروندن نه ساعت از بیست و چهار ساعتِ روزهام بین آدم های مشخصی میگذره. توی این مدت آدم های زیادی اومدن و رفتن. روزهای زیادی خندیدم و بغض کردم. چیزهای خوبی یاد گرفتم. بالا و پایین های زیادی داشتم. پیشرفت های خفنی کردم و خراب کاری هایی هم داشتم! و حالا روز های آخر رسیده. روزهایی که چهارنفر با دلخوری از مجموعه جدا شدن، دو نفر سر کار جدید مشغولن، و دو نفر دیگه تا آخر این ماه با ما هستن و در نهایت هم آدم هایی که میمونیم تا اواخر ماه دیگه از هم جدا میشیم. و همه این ها بدون اینه که روی سرامیک های ۱۲۰ در ۶۰ سانتِ سفید راه بریم و باکس های بتنیِ اجرا شده و ریبون ها و لایت های سقف کاذب رو ببینیم، بدون اینکه گرین وال ها و پوسته های بتنی اجرا شده و نمای کرتین وال و شیشه های اسپندرال لابی آسانسور و پارتیشن های شیشه ای رو ببینیم، یا خط کشی های کف پارکینگ و رنگ اپوکسی روی بتن های الیافی ها و کاور ستون ها قرنیز های استیل رو...

+ یه روز یکی بهم گفت: محیط کار و آدم هاش و اتفاق هاش، فشرده شده ی یه زندگیه؛ آدم ها میان، روزهای خوب و بدی رو میگذرونن، و بعد میرن و در آخر کلی خاطره است که میمونه...

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۸:۱۹
نارِن° جی

.

توی نت هام پیدا کردم:
بعد از روز سختی که گذروندم، از همه اتفاق های ناخوشایندش، اونجاشو تعریف کردم که فلانی اعصابش خرد شد و گفت ... سوخت! و وقتی همه گفتن اِاااا و به من اشاره کردن که توی جمع شون هستم و حواسشون به حرف زدنشون باشه، بهمانی برای جمع کردن ماجرا و با تاکید روی حرف "پ"، گفت یعنی منظورش این بوده که پولش سوخته!
یا مثلا اونجارو گفتم که فلانی میزان لات بودن منشی بیست و دو ساله ی جدیدمون رو برام تعریف کرده، که یه روز وقتی بهمانیِ چهل ساله زده زیر آواز و اون بهش گفته: ناز نفست قناری!

+ خندید و گفت پس خوش گذشته. خندیدم و هیچی نگفتم‌.

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۰:۲۶
نارِن° جی

.

یکی از خوبی ها یا بدی هام اینه که با یه بالا و پایین شدن یه چیزُ رهاش نمیکنم. یکی دیگه از خوبی ها یا بدی هام اینه وقتی یه چیزُ رها میکنم، خیلی خوب رهاش میکنم.

۰ نظر ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۰:۱۰
نارِن° جی

.

از مشورتی که امروز گرفتم فقط اونجاش که: اولش که اومدی اینجا فکر میکردی اوضاعت اینجوری شه؟ اینقدر تغییرِ مثبت؟ یه سیبُ که میندازی بالا کلی چرخ میخوره تا برمیگرده. برو ببین چی میشه.
+ و من سیبُ میندازم بالا...

۰ نظر ۱۲ آبان ۹۹ ، ۱۹:۳۲
نارِن° جی

.

از یه جایی به بعد بود ‌که کم کم خودم رو هم توی فعل ها و کلمه هایی که به کار میبردم اضافه کردم. مثلا دیگه نمیگفتم: میخوایین قوطی زیر سازیِ کاور ستون ها"تون" چند در چند باشه؟ بجاش میگفتم: توی نقشه های بزرگنمایی لابی آسانسور"مون" متریال پیشونی سقف راهروهارو نشون "ندادیم".

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۹ ، ۲۳:۱۶
نارِن° جی

.

باز خوبه ۴۰ سانت اضافه ی آهن کشی های سمتِ غربِ رمپی که هر روز از جلوش رد میشمُ بریدن. اونم روزی که تعطیل بود. شاید همین ماجرا یه کم به بهبودِ بازوی دست چپم کمک کنه! سخت بود هر روز ۴ بار از جلوی یه اشتباه رد شم!

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۹ ، ۰۹:۲۹
نارِن° جی

.

دلم میخواست بگم:
ای پرنده مهاجر
سفرت سلامت اما
به کجا میری عزیزم قفسه تموم دنیا.
به جاش یه منطقیِ کوفتیِ درون دارم که گفت:
بالاخره هر کی نظر خودشو داره دیگه.

۰ نظر ۰۵ مهر ۹۹ ، ۲۲:۵۷
نارِن° جی

.

برای یک مرد گذر از چهل سال خیلی سخته،

و برای یک زن گذر از یک سال...
+ مونولوگ سریال خانه سبز

۰ نظر ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۴۸
نارِن° جی

.

دفعه اول بعد از ملاقاتِ دایی رفتم سمتِ تالار وحدت و غرق شدم در جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست و در کنارش کمی نگرانِ این بودم که گوش دادن به موسیقیِ بی کلام دوستم را اذیت کند. دفعه دوم ویزِ احمق مرا در کوچه پس کوچه ها گرداند و دقیقا از جلوی بیمارستانی که روزی دایی در آن بستری بود، گذراند. دفعه دوم با دوستی رفتم که موسیقی را میفهمید و باز هم غرق شدم در جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست. دفعه سوم، هیچ فکرش را نمیکردم بیماری ای بیاید که اسمش کرونا باشد و همه را خانه نشین کند، که کنسرت ها را مجازی کند، که من تنها بشینم پای صفحه ی موبایل و برای دفعه سوم غرق شوم در جادوی مقداری چوب، تعدادی سیم و دو دست. با اینکه هنوز تجربه اش نکردم ولی میدانم برای بار سوم، کنار آن جادو، نه نگرانم و نه عصبی. کمی غمگینم.
+ و باز هم: قسم به قطعه "شهرخاموشِ کیهان کلهر"، به روایتش از حلبچه، به موسیقی اش، به تئاترش...

۱ نظر ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۸
نارِن° جی

.

امروز که داشتم موهامو زیر شالم مرتب میکردم، یاد این جمله افتادم که: موهاتم مثِ خودت یاغی ان.

۰ نظر ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۱۹
نارِن° جی

.

چهار کیک مختلف را بریدم.
و بعد ربع قرن مان تبدیل شد به:
ربع قرن بعلاوه یک.

۱ نظر ۰۹ تیر ۹۹ ، ۲۳:۵۳
نارِن° جی

.

+ رفیق اونه که با خیال راحت براش از ریختن چاییِ جوش روی چشمِ چپت بگی و اینکه اومدی دکتر! اینکه بگی رفتی لیوان کوه تو پر کردی، عصاب مصابم نداشتی و در لیوانو کوبیدی بهم! بعد قسمتِ تاشوش جمع شد! بعد از سوراخ روی درش چاییِ جوش ریخت بیرون! رفیق اونه که اینارو بگی بعد با خیال راحت قهقه بزنی که چه خنده دارم هس ماجرا! بعد اون بگه وای عالی بود! اولش که گفتی هیچ جوره با عقل جور درنمیومد که چایی؟ چشم؟! ولی الان کاملا منطقیه!
+ رفیق اون نیست که از ترسِ نگاهِ عاقل اندر سفیهش، مجبور باشی چرت و پرت سرهم کنی!

+ لیوان کوه مو که دیدی؟! :))

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۲۱:۵۸
نارِن° جی

.

صدای پخش شده میگه: 
شب که میشه به عشق تو
غزل غزل صدا میشم
ترانه خونِ قصه ی تموم عاشقا میشم

من میگم:
شب که میشه به یاد تو
غزل غزل صدا میشم
ترانه خونِ قصه ی تموم فارغا میشم.

بعد میگم:
اگه نامهربون بودیم رفتیم
اگه بار گرون بودیم رفتیم
شما با خاندون خود بمونید
که ما بار گرون بودیم و رفتیم!

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۲۱:۴۱
نارِن° جی

.

میگن: فلان اتفاق افتاده، حواست باشه، ماسکت رو بزن.
میگم: من یه طورایی دلم میخواد کرونا بگیرم، سر بزارم به بالین، بمیرم! :|

میگن: شما چرا؟ شما جوونی.

میگم: کو جوونی؟ سرِ پیری ام!

+ و باز ماهِ تیر از راه رسید...!

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۹ ، ۲۰:۰۷
نارِن° جی

.

با کلافگی میگم آخه جواب این لامصبو چی بدم دیگه؟ میگه یا بگو خاک تو سر بیشعورت و برای تلطیف فضا کنارش یه گل بزار! یا بگو خیلی ممنون و برای ادای حق مطلب کنارش یه گه بزار!
+ هشتگِ ما هیچ، ما نگاه!

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۹
نارِن° جی

.

بعد از چند بار شنیده شدن صدای در، درو باز میکنه و به سه نفر آدمی که نقشه به دست باهاش کار دارن میگه مگه نمیبینین تو جلسه ایم؟! ده دقیقه دیگه بیایین! هنوز چند دقیقه نگذشته که یکی دیگه در میزنه و میاد تو! با اخم بهش میگه مگه نمیبینی تو جلسه ایم؟! اونم یه جلسه ی خیلی مهم! اونقدر مهم که اگه میفهمیدی در مورد چیه کارو ول میکردی و تو جلسمون شرکت میکردی!
+ و اما جلسه ی مهم ما، با موضوع ازدواجِ اینجانب چند وقتیست در حال برگزاریست! همکار گرامی‌ قصدش را از برگزاری این جلسات آن فرموده که میخواهد تا پایان پروژه دستم را در دست یک مرد بگذارد و با خیال راحت برود! بعد مردهای مجرد را تک به تک بررسی میکند و با همکار دیگرم در موردشان نظر میدهند! تعداد زیادی را با این دلیل که خانم فلانی را به هر کسی نمیدهیم خط میزند و بعد که تک تک شان را بررسی کرد، یکی‌ دو نفر خط نخورده را نگه میدارد و میرود سراغ مزایای ازدواج! از آن میگوید که دیشب ظرف های خانه را شسته! علاوه بر آن همیشه کمک همسرش جارو میزند، لباس ها را میشورد، غذا میپزد و...! و بعد میگوید نگران نباش، از آنجا که الان هم مردها بیرون از خانه کار میکند و هم زن ها، مسئولیت کارهای داخل خانه تقسیم میشود! بعد من بر و بر نگاه میکنم و میگویم حس دختری را دارم که در خانه روی دست خانواده اش مانده و خانواده اش به هر دری میزنند تا او را شوهر دهند!

۱ نظر ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۵۳
نارِن° جی

.

همونطور که جناب شاملو گفته:

امید تو با من است.

۰ نظر ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۳
نارِن° جی

.

وقتی از پله های کارگاه میرفتیم بالا که پنل های داغون بتنی رو روی نقشه علامت بزنیم، بهش گفتم اون اوایل فلانی بهم گفت با شما بیام و صحت گزارش روزانه پیمانکارو چک کنم. منم چون شما خیلی بداخلاق بودین ازتون میترسیدم! برای همین تا یه مدت با این بهونه که من همچین آدمی نمیشناسم، از زیرش در رفتم! تا اینکه یه روز شما رو بهم معرفی کرد و گفت بیا اینم فلانی! ولی من باز هر بار با بهونه های مختلف پیچوندم! تا اینکه بالاخره عصبانی شد! عصبانیت هاشم که یادتونه چطوری بود؟! خلاصه بعد از تموم شدن غرها و دعواهاش آخرش گفت بخاطر خودت گفتم بری که ترست از کارگاه بریزه! منم تو دلم گفتم ترسم باید از فلانی بریزه! نه از کارگاه!
+ خاطره مو تعریف کردم و کلی باهم از ته دل بهش خندیدیم.
+ زمان چیز عجیبیه... خیلی عجیب.

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۵
نارِن° جی

.

یکی از خوبی های کنارِ سختیِ کار کردن توی یه کارگاه با کلی کارگر، وقت هاییه که از یه جا رد میشی و میشنوی یکی با سوز و گداز، با گویش خودش زده زیرِ آواز

۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۳۵
نارِن° جی

.

میگم به تم شخصیتم برخورده! میگه جرا؟ میگم چون فلانی برگشته میگه تم شخصیتت عالیه!  بنظرت وقتی فلانی این حرفو میزنه نباید نگران شم؟!

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۰۴
نارِن° جی

.

میخوام رنگِ تابلو رو شروع کنم، میگه بسم الله بگو که گند نزنی‌توش! میگم اونو شما باید بگی که لیوان آبت روش خالی نشه! میگه شیطان رجیمش رو من میگم که شیطان نفوذ نکنه به لیوان آب! :))

۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۸:۳۸
نارِن° جی

.

از این پهلو به اون پهلو میشم و میگم: خوشحالم که اون تجربه ها رو داشتیم، که اگه نداشتیم رفتار امشبمون اینطور نبود، که ترسیده و وحشت زده خواب نمیرفتیم. و بعد توی دلم ادامه میدم: لذت بخشه لذت بردن از تجربه های سختی که رشد کردن مون رو بهمون یادآوری میکنه :)

۱ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۱۳
نارِن° جی

.

من چهل متریِ پرصفای پایین شهرُ دوست تر دارم از هشتاد متریِ حاصل از سگ دو زدن های روزانه ی بالاشهر‌.

۲ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۰۷
نارِن° جی

.

اگه یکی پیدا میشد و میگفت یه روز میاد که یک کم دلت واسه کارت تنگ میشه، مطمئنا نامبرده یک نگاهِ غلیظِ عاقل اندر سفیه بهش میکرد! آاااما! الان با گذشت حدود یک ماه باید اعتراف کنم که یک کم بعله! مثلا یک کم واسه وقتایی که دوتا از صدا کلفتا در حال بحثن و یهو یکی دیگه از صدا کلفتا به رسمِ نامادری سیندرلا داد میزنه: دختراااا! دختراااااا! ‏یا مثلا یک کم واسه ظهر پنجشنبه که غذا آبگوشته و تو ای پری کجاییِ استاد قوامی میزارن و باهاش میخونن! یا مثلا یک کم واسه وقتایی که دلشون شیرینی میخواد و میرن سراغ اکسلِ بدها که ببین کی منفی هاش پنج تا شده: فلانی دو تا منفی در فلان تاریخ، فلان ساعت بخاطر مزه پرانیِ بی مزه! یکی در فلان ساعت بخاطر استفاده از الفاظ رکیک! یکی هم دخالت بیجا در روابط عاطفی سرپرست کارگاه! یکی هم در فلان تاریخ، فلان ساعت که باز دچار مزه پرانی شده ولی چون این بار بامزه بود فقط یکی منفی گرفته! خب شد پنج تا! اینم از شیرینی امروزمون!

+ و اینجاست که باید اعتراف کنم که یک کم بعله!

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۱۹
نارِن° جی

.

اصن اونجا که شاعر میگه دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند نشون میده که این غبار چقدر بی سوارِ، که نشستن در انتظار این غبارِ بی سوار چقدر بی ثمره. که این خودش به آدم میگه: جاست موو آن. و من هم میگم: چشم، آی موود اِوِی.

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۱۶
نارِن° جی

.

من در واکنش به یک ویدئوی مشخصِ ارسال شده میتونم سه واکنش داشته باشم. واکنش اول به حلقه ی سومِ آدم های دایره ی ارتباطیم: مرسی، خیلی خوب بود. واکنش دوم به حلقه ی دومِ آدم های دایره ی ارتباطیم: آخیش، چسبید:) واکنش سوم به حلقه ی اولِ آدم های دایره ی ارتباطیم: آخیش، چه چسبید. اصن منو مستقیم برد به سال نود و چهار. دقیقا فروردین نود و چهار کار من این بود که دائم این قطعه رو با تنظیم صدیق تعریف گوش کنم. چون اولین قطعه جدی ای بود که سنتورش رو من میزدم و تمبکش رو استادم. با شنیدنش کلی کیف کردم :)

+ لذت بخشه وقتی آدما از حلقه ی سوم جاشونو میدن به حلقه ی دوم، و از حلقه دوم به حلقه ی اول.

۱ نظر ۰۲ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۱۴
نارِن° جی

.

میگه نمیشه بریم ببینیمش؟ من یه راهی پیدا میکنم که ببینیم ایشونو، که سوپرایزت کنم! میخندم و میخنده. میگذره و دوباره میگه به فلان پیج دایرکت دادم که چجوری امکان دیدنشون هست؟ اونم گفت همه همچین آرزویی دارن، فقط شما نیستی که! بعد دیگه منم هیچی نپرسیدم! قاه قاه میخندم و میگم حداقل جوابشو میدادی ببینی چی میگه! میشنوم که: نه، بد باهام برخورد کرد! انتظار داشتم بگه فقط زمانشو بگو جورش کنم واست!
+ و کاری که جناب سایه با ما کرد کس در جهان نکردِ دو :))

۱ نظر ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۷:۳۴
نارِن° جی

.

قسم به خاموش کردن چراغ، به دراز کشیدن، به بستن چشم ها و گوش کردن به آلبوم خراسانیات. قسم به این صدا، به این ساز. قسم به همه ی این ها؛ حتی اگر چندین و چند ماهِ انگار بی پایان فقط و فقط خبرهای بد شنیدی، خبرهای درد، خبرهای تلخ.
شِنیدُم رفتی و یاری گرفتی، نامهربون یار
اگه گوشُم شِنُفت؛ چَشمُم مَبیناد

۰ نظر ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۰۲
نارِن° جی

.

من خطاب به یکی از رفیق جان ها: وقتی کتاب سایه تموم شد، فلانی پیشم بود. بهم گفت حالا که تموم کردی بده منم بخونم. منم گفتم نمیتونم. ببخشید، ولی واقعا نمیشه. بعد اون ناراحت شد. بعد زشت شد. بعد من مجبور شدم ۴۰۶ تومن بدم و کتاب رو بعنوان یک هدیه براش سفارش بدم!

میگه: یعنی تو عالی هستی! اینقدر غیرتت روی کتاب سایه ستودنیه
+ و البته که این کتاب مثل ناموس آدم میمونه و نباید قرض داد به کسی
+ و ‏کاری که جناب سایه با ما کرد کس در جهان نکرد :))

۰ نظر ۲۱ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۵۳
نارِن° جی

.

میخندم و میگم خدا این مزاحم های باذوقو از آدم نگیره! هر شب یه مصرع شعر که بد نیست! مثلا یه شب "روزگاریست که ما را نگران میداری" یه شبم "بی ماهِ تو سقفِ آسمان کوتاه است"!

۱ نظر ۱۶ اسفند ۹۸ ، ۰۳:۳۵
نارِن° جی

.

آخ به قربونِ جناب سایه که سخن از زبانِ ما میگوید: ببینید من برای شنیدن موسیقی یه تئوری دارم، البته حرف درست علمی نیست. شما وقتی موسیقی گوش میدین و همراه اون سرتونو، دستتونو تکون میدین یا با پاتون ریتم میگیرین، موسیقی رو از خودتون عبور میدین میره، موسیقی در شما نمیتونه انباشه شه. وقتی شما بی حرکت -بی حرکتِ جسمی و ذهنی- موسیقی گوش کنین موسیقی رو در خودتون انباشته میکنین. البته این یه تجربه شخصیه. نمیگم این حرف حتما درسته چون ممکنه ازش نتایج غلط گرفت، یه نوع سکوت و بی حرکتی و عکس العمل نداشتن ازش برداشت شه.

 

+ آوازی از هندزفری توی گوشم میپیچد. دوستی که روی صندلی کناری نشسته به پهلویم میزدند. دستم را طوری تکان میدهم که انگار پشه ای را دور میکنم! محکم تر میزند. با کلافگی نگاه خیره ام را از زمین برمیدارم و نگاهش میکنم. با چشم هایش یه سمت استاد اشاره میکند! گویا استاد چند لحظه ای منتظر جوابِ سوالی بود که از من پرسیده :))

+ گروه در حال اجرای قطعه ای شاد هستند، مردم با دست زدن سرِ ضرب ها گروه را همراهی میکنند. من دست به سینه درحالیکه خودم را روی صندلی سُر داده ام فقط نگاه میکنم. دوستی که روی صندلی کناری نشسته جمله ای در مورد وضع نشستنم میگوید، اینگونه بنظرم می‌آید که حجمِ بی تفاوتی ام کلافه اش کرده! ولی من همچنان دست به سینه و کمی سُر خورده روی صندلی فقط نگاه میکنم :))

+ در حال رانندگی تصنیفی را تکرار، تکرار و تکرار میکنم. دوستِ نشسته در ماشین کلافه میشود و غر میزند‌. میزنم کنار. هاج و واج نگاهم میکند‌. میگویم اگر میخوایی عوضش کنم چهار دقیقه و چند ثانیه ساکت باش! سرم را روی فرمان میگذارم، چشم هایم را میبندم و فقط گوش میدهم :))

۰ نظر ۱۰ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۵۹
نارِن° جی

.

I'm terrible awful persion, But i'm working on it and
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزل خوان بروم

۰ نظر ۰۵ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۰۷
نارِن° جی

.

آدمیزاد بعضیوقتا همونطور که روزبه استیفایی میگه به سرش میزنه که سر بزاره به بیابونُ بره‌؛ بره به اونجا که عرب رفت و نی انداخت.

 

 

۱ نظر ۰۱ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۱۳
نارِن° جی

.

خوابی که در بامداد به چشم ندارمُ درد لعنتیِ توی دلی که با مسکن هم از یه حد کمتر نمیشهُ قلبی که از غصه پر شده فقط میشه با صدای شجریانِ پدر و صدای نی ای که میپیچه لای صدای اول تسکین داد، صداهایی که هر دو میپیچن لای سیاهیِ شب.

۰ نظر ۲۶ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۴۵
نارِن° جی

.

از سری دلتنگی های حاصل از جدایی از شهر ستاره ها پس از چند سال زندگی در آن (مهر کوفتی نود و یک، تا مرداد کوفتی نود و هفت) علاوه بر رفیق جانش، آسمانش، هوای خنک شب هایش، زیتون‌ های لعنتیِ سیاهش، امیرعلیِ ۴ساله ی پرورشگاهش، میشود به پلاتوها و تئاترهایش هم اشاره کرد. کانون هنر عزیزش، و پلاتوی صنعتیِ عزیزترش و آن حسِ نابِ حداقل ماهی یک تئاترِ دلچسب، اکتاپلاهای جذاب، آنچه هزار و یک شب بودها، حرکت در خانه ی تازه مرمت شده ی زیبا و پرفورمنس ها.

+ مینوشتند: تئاتر یک ضرورت است، چیزی شبیه نان...

و من انگار چند وقتی است درست و حسابی نان نخورده ام.

۰ نظر ۲۳ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۲۲
نارِن° جی

.

وقتی از تعصب حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم:


من: خیلی غلط کردن به شهاب حسینی حمله کردن!

اون دلش میخواسته حمله کنه!

۱ نظر ۲۱ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۱۱
نارِن° جی

.

ناکامی یعنی عصرِ یکشنبه باشه و تو دلت هوای حلیم صبح جمعه رو کرده باشه!

۱ نظر ۱۳ بهمن ۹۸ ، ۱۷:۳۶
نارِن° جی

.

میگم وقتی جذب یه فیلم، تئاتر یا کنسرت بشم حتی دستمو بالا نمیارم که ببینم ساعت چنده؛ حالا تو برو حساب کن ببین میزان جذابیت این برام چه قدر بود که وسطش وقتی فلان خبر جذابو خوندم به تو هم اطلاع دادم!

۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۲۵
نارِن° جی

.

برای عوض شدن حال و هوام و برای کودک درونم نشستم پای دیدنِ فیلم هایدی! و حالا علاوه بر غم و غصه های قبلیم، غم هایدی و هوم سیک بودنش و تنهایی بابابزرگش و مریضی کلارا رو هم به دوش میکشم! :|

۰ نظر ۲۱ دی ۹۸ ، ۲۰:۵۱
نارِن° جی

.

نامبرده اینقد گیجه که میگه:

میشه روسری منو شونه کنی؟

بجای اینکه بگه:

میشه مقنعه منو اتو کنی؟

۱ نظر ۲۱ دی ۹۸ ، ۱۵:۵۲
نارِن° جی

.

نوشته بودم لعنت به اونی که اومد سمپل فلش تانک دیواری توکارُ گذاشت تو اتاق ما! حالا مینویسم لعنت به اونی که اومد سمپل خود توالت فرنگی رو گذاشت تو اتاق ما و کار رو به اونجایی رسوند که ملت بطری به دست میان تو و میگن خانم فلانی! دو دقیقه میری بیرون ما اینو تست کنیم! :))

۰ نظر ۱۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۲۷
نارِن° جی

.

هنوز که هنوزه بعضی وقتا خیلی دلم هوای شهر ستاره هارو میکنه. مثلا وقتی سر سفره نشستم و دلم زیتون سیاه میخواد و نیست، بغض میکنم و میگم ولی اگه اونجا بودیم الان زیتون سیاه داشتم! یا مثلا وقتی دنبال یه شبکه تلویزیونی میگردم و پیداش نمیکنم، بغض میکنم و میگم ولی اونجا داشتیمش! یا مثلا وقتی  سر صبحانه اولین لقمه ی حلوا ارده رو میخورم، بغض میکنم و میگم ولی بهترین حلوا ارده ها مال اونجا بود! یا مثلا وقتی لبتابم خراب میشه بغض میکنم و میگم ولی اگه‌ اونجا بودیم میدونستم کجا ببرمش! میدونی؟ هنوز که هنوزه دلتنگی های بزرگمُ سر چیزهای کوچیک خالی میکنم.

۰ نظر ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۰:۲۳
نارِن° جی